
مولانا
غزل شمارهٔ ۴۹۰
۱
مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست
همیشه سجده گهم آستان خرگه توست
۲
به هر شبی کشدم تا به روز زنده کند
نوای آن سگ کو پاسبان درگه توست
۳
ز پیش آب و گل من بدید روح تو را
خرد بگفت که سجده کنش که او شه توست
۴
سجود کرد و در آن سجده ماند تا به ابد
نهاده روی بر آن خاک خوش که او ره توست
۵
چه باشدت اگر این شوره خاک را که منم
به نعل بازنوازی که آن گذرگه توست
۶
ایا دو دیده تبریز شمس دین به حق
تو کهربای دلی دل به عاشقی که توست
تصاویر و صوت


نظرات