مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۰۲

۱

اندرآ عیش بی‌تو شادان نیست

کیست کو بنده تو از جان نیست

۲

ای تو در جان چو جان ما در تن

سخت پنهان ولیک پنهان نیست

۳

دست بر هر کجا نهی جانست

دست بر جان نهادن آسان نیست

۴

جان که صافی شدست در قالب

جز که آیینه دار جانان نیست

۵

جمع شد آفتاب و مه این دم

وقت افسانه پریشان نیست

۶

مستی افزون شدست و می‌ترسم

کاین سخن را مجال جولان نیست

۷

دست نه بر دهان من تا من

آن نگویم چو گفت را آن نیست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 324
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 216
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۶/۱۱ - ۱۳:۲۱:۴۰
غزل آفتاب و ماه از معانی کلیدی در عرفان جلال دین، عشق و یا عرفان جلال دین از جنس همنشینی دو دوست است که یکی خورشید میشود و دیگری ماه بی آنکه یکی بر دیگری برتری داشته باشد بطوریکه خود جلال دین در این عرفان هر در نقش را در زندگی خود داشته است، و در این لحظه نقش آفتاب را دارد که با ماه خود قرین شده است و مستی آن وجودش را گرفته استهرچند اهمیت خورشید به نورافشانی آن است و اهمیت ماه به تابیدن، ولی در عشق وجود آنها دارای اهمیت بیشتری از تابش آنهاست که همان سخن و گفت است، چون این عشق بدون گفتن هم کار میکند که بیشتر به راز میماند ولی جلال دین به آن پی میبرد و آن را تجربه میکند و جلوی مستی سرشار آنرا نمیتواند بگیرد و نمی گیرد
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۶/۱۲ - ۱۲:۴۰:۳۰
معنی جان، جان عرفان جلال دین استهمه جای زمین را جان فراگرفته است درون آب و درون خشکی و بیرون آنها همه جا حتی سنگ ها اینجا جان دارندبا آنکه جهان را جان فراگرفته است ولی جان از هرگونه دسترسی ما دور است آنچه جان نامیده میشود خود نیز جان دارد که جلال دین آنرا جانان می نامد، چون جان در درون جای دارد و درون خود درون دارد فرهنگ رازآمیز و کارآمد جلال دین همانا راه دستیابی به جان و بازی کردن با جان و بکارگرفتن آن استاینجاست که معنی دیگری که بسیار کلیدی در عرفان جلال دین است خودنمایی میکند و آن معنی صاف و صاف بودن است