مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۱۰

۱

باز به بط گفت که «صحرا خوشست»

گفت: «شبت خوش که مرا جا خوشست»

۲

سر بنهم من که مرا سر خوشست

راهْ تو پیما که سرت ناخوشست

۳

گر چَهِ تاریک بُوَد مسکنم

در نظرِ یوسفِ زیبا خوشست

۴

دوست چو در چاه بود چه خوشست

دوست چو بالاست به بالا خوشست

۵

در بُنِ دریا به تکِ آبِ تلخ

در طلبِ گوهرِ رعنا خوشست

۶

بلبل نالنده به گلشن به دشت

طوطی گوینده شکرخا خوشست

۷

تابش تسبیح فرشته‌ست و روح

کاین فلک نادره مینا خوشست

۸

چونک خدا روفت دلت را ز حرص

رو به دل آور دلِ یکتا خوشست

۹

از تو چو انداخت خدا رنجِ کار

رو به تماشا که تماشا خوشست

۱۰

گفت: «تماشای جهان عکسِ ماست

هم برِ ما باش که با ما خوشست»

۱۱

عکس در آیینه اگرچه نکوست

لیک خود آن صورت احیا خوشست

۱۲

زردی رو عکس رخ احمرست

بگذر از این عکس که حمرا خوشست

۱۳

نورِ خدایی‌ست که ذرّات را

رقص‌کنان بی‌سر و بی‌پا خوشست

۱۴

رقص در این نور خرد کن کز او

تحت ثری تا به ثریا خوشست

۱۵

ذره شدی بازمرو که مشو

صبر و وفا کن که وفاها خوشست

۱۶

بس کن چون دیده ببین و مگو

دیده مجو دیده بینا خوشست

۱۷

مفخر تبریز شهم شمس دین

با همه فرخنده و تنها خوشست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 329
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 219
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۸/۰۷ - ۱۹:۱۹:۴۲
من وطن ندارم، وطن من هر جایی‌ است که در آن انسان و انسانیت در بند نباشد، ارنستو چگواراشهاب دین سهروردی که جان خود را بر پاسداری و گسترش حکمت خسروانی گذاشت در، لغت موران، حکایتی زیبا از لاک پشتان می‌‌آورد که روزی میان آنان در شناسائی پرنده‌ای در دریا گفتگو در می‌‌گیرد تا به پیش قاضی و حاکم می‌‌روند که این پرنده آبی‌ است یا هوائی، حاکم و پیر به آنان می‌‌گوید باید صبر کرد و دید که این پرنده بی‌ آب نمی تواند بماند و یا بی‌ هوا، همان طور که ماهی‌ بی‌ آب زنده نمی ماند پس آبی‌ است، در این میان طوفانی سهمگین در می‌‌گیرد و دریا پر آشوب می‌‌گردد و پرنده به اوج می‌‌نشیند و نا پدید می‌‌گردد، پس از حاکم توضیح آنرا جویا می‌‌شوند و او می‌‌گوید که این موجود نه دریائی است و نه آسمانی بلکه بی‌ جا و مکان است و هر چند که از انبیا و اولیا مثال می‌‌آورد که به هیچ مکان و زمانی تعلق ندارند ،لاک پشتان نمی پذیرند که کسی‌ بتواند به جایی‌ تعلق نداشته باشد، و حاکم را از سمت خود عزل می‌‌کنندانسان در پندار و گفتار و کردار خود هم زمان مند عمل می‌‌کند و هم تابع مکان است هر چند که تغییر می‌‌کند و دگرگونی را نیز تجربه می‌‌کند، ولی در پهنه عشق به زمان و مکان وابستگی ندارد و نویی و تازگی را در جاودانگی و شادی بی‌ پایان تجربه و بیان می‌‌کند
user_image
حمیدرضا
۱۴۰۳/۰۶/۱۴ - ۱۳:۵۸:۰۶
استاد مجید سلیمانی در کانال تلگرام کاریز راجع به این بیت که اصلاً از نظامی است و نقل قول مولانا از آن چنین نوشته‌اند: ... در مخزن الاسرار نظامی آمده که باز بط را ملامت می‌کند که آخر این چه «سبک زندگی» است؟  پای در این بحر نهادن که چه؟ بار در این موج گشادن که چه؟ پس مثلِ من «خیز و بساط فلکی درنورد...» و چون بط همراهی نمی‌کند، به این ختم می‌کند و می‌رود:ای که درین کشتی غم جای توست / خون تو در گردن کالای توست  منتهی شما که می‌دانید بط و مرغابی و اُنسشان با دریا نزد مولانا چیست! مرغ خاکی که خبر از بطن دریا ندارد به مرغابی فخر خروشد؟ پس همان بیت نظامی را در دیوان آورده امّا با این
پاسخ بط که:سر بنهم من که مرا سر خوش است / راه تو پیما که سرت ناخوش است! دوست چو در چاه بود چَه خوش است / دوست چو بالاست، به بالا خوش است... و همین گفتگو و معنی باز در مثنوی:باز گوید بطّ را کز آب خیز / تا ببینی دشت‌ها را قندریز!بطّ عاقل گویدش ای باز، دور / آب ما را حِصن و امن است و سرورحِصن ما را، قند و قندستان تو را / من نخواهم هدیه‌ات، بِستان، تو را... متن کامل نوشتهٔ ایشان را اینجا بخوانید.