
مولانا
غزل شمارهٔ ۵۱۴
۱
قصد سرم داری خنجر به مشت
خوشتر از این نیز توانیم کُشت
۲
برگ گل از لطف تو نرمی بیافت
بر مثل خار چرایی درشت
۳
تیغ زدی بر سرم ای آفتاب
تا شدم از تیغ تو من گرم پشت
۴
تیغ حجابست رها کن حجاب
بر رخ من گرم بزن یک دو مشت
۵
وصف طلاق زن همسایه کرد
گفت به خاری زن خود هشت هشت
۶
گفت چرا هشت جوابش بداد
در عوض زشت بدان قحبه رشت
۷
بهر طلاقست امل کو چو مار
حبس حطامست و کند خشت خشت
۸
آتش در مال زن و در حطام
تا برهی ز آتش وز زاردشت
۹
بس کن و کم گوی سخن کم نویس
بس بودت دفتر جان سر نوشت
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
امین کیخا
الف رسته
بابک چندم
پاسخش می دهد، و یا بالعکس...هُشت هُشت در اینجا: ساکت! خاموش!رُشت: مخففِ درشتقَحبَه (د)رُشت: فساد بزرگ -> منظور طلاق استخُشت خُشت: خِشت خِشت -> خِش خِش، خِس خِس کردن"امل" را برابر آرزو آورده اند، حال آنکه اولی در شعر عرفانی بار منفی دارد، ولی آرزو بار منفی نداشته که بار مثبت دارد...اگر که آنرا برابر (desire) -> طلب کردن، تمنا داشتن بگیریم کارمان سر و سامان می گیرد...در یُگا (yoga) نیز آورده اند که آنرا می باید رام کرد چرا که سرکش است... و در مکاتب بودایی نیز یکی از هشت دام یا بند است...امید که گره گشا باشد