مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۳۶

۱

آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود

آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود

۲

هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون کوثر شود

هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود

۳

گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد

اما دل اندر ابر تن چون برق‌ها رخشان شود

۴

دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان

زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود

۵

ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد

یا رب خجسته حالتی کان برق‌ها خندان شود

۶

زان صد هزاران قطره‌ها یک قطره ناید بر زمین

ور زانک آید بر زمین جمله جهان ویران شود

۷

جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانه‌ای

با نوح هم کشتی شود پس محرم طوفان شود

۸

طوفان اگر ساکن بدی گردان نبودی آسمان

زان موج بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود

۹

ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور

کان دانه‌ها زیر زمین یک روز نخلستان شود

۱۰

از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند

شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود

۱۱

وان خشک چون آتش شود آتش چو جان هم خوش شود

آن این نباشد این شود این آن نباشد آن شود

۱۲

چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مست

هر چه تو زان حیران شوی آن چیز از او حیران شود

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 362
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 228
ماهان نوری :
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۶/۱۴ - ۱۷:۵۱:۳۴
سرنوشت انسان حیرانی است زیرا هر روز به دانش او افزوده می‌‌گردد در حالیکه هستی‌ نیز همواره در نظر او گسترده تر می‌‌آیددر این جهان چه چیز‌های حیرت انگیزی که پیدا نمی شود بهار عاشقان آن روزی است که آن چه که موجب حیرت نیست بلکه سبب شادی و نورانی شدن دل است یافت شود، همان طور که در برابر دانش، گستردگی قرار دارد در برابر عشق، نزدیکی و روشنی رو به افزایش است و عاشق پی‌ برده است که همه چیز در هستی‌ ممکن است و حقیقت‌هایی‌ بیرون از آن چه یافت می‌‌شود نیز وجود دارد و حقیقتا در این هستی‌ گوهری قابل عشق ورزیدن انسان هست و گر نه انسان پیدا نمی شد و عشق پیدا نمی شد، وقتی بهار عشق آمد حیرانی رخت بر می‌‌بندد و همه آن چه که موجب حیرانی می‌‌شود رنگ می‌‌بازد جهان به بوستانی برای پرواز جان آدمی مبدل می‌‌شود نه مکانی برای درماندگی و خشکی او
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۰۶ - ۲۳:۳۰:۵۷
در بیت اول به کارگیری استعاره مرغ یا پرنده، برای روح یکی از استعاره های بسیاری قدیمی است. شاید از یونان باستان گرفته شده باشد
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۰۶ - ۲۳:۳۲:۲۷
جان در متون کهن به معنای روح‌ است و جسم را تن می‌نامند. جان و تن یعنی : روح و جسم
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۰۶ - ۲۳:۴۲:۲۴
بیت دو : شوره : شوره زار به معنای کویر از همین کلمه می‌آید. یعنی سنگ به جواهر تبدیل می‌شود. به شوره زار ، کوراب هم می‌گویند. یعنی مستعد دریافت آب نیست. باران‌که در لطافت طبعش خلاف نیستدر باغ لاله روید در شوره زار خساو چیزی را که حتی استعدادی ندارد، مستعد تبدیل شدن به ج.اهر می‌کند. از جز بی استعداد هم چیزی ارزشمند به وجود می آورد
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۰۶ - ۲۳:۴۳:۵۷
هم سنگ، لعل( با کسره) کان شود: یعنی سنگ به سنگ قیمتی معدن تبدیل می‌شود.
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۰۶ - ۲۳:۴۵:۴۴
هم جسم جمله جان شود: جسم به طور کامل به روح محض بدل می‌شود
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۱۰ - ۱۵:۴۲:۴۲
گر چشم جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد: طوفان بار شدن چشم : استعاره ای است اشک و رنج عشق. این رنج باعث پاک شدن دل می‌شود. دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان: دلیل اشک‌عاشقان این است که معشوق در میان ابرها پنهان است. چون از چشم ها غایب است، باعث ابری شدن جان عاشقان می‌شود.ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد: ساعت گریان شدن چشم عاشقان، ساعت نیکو و خجسته‌ای است. خدایا بزودی حال عاشقان را خندان کنابر، طوفان، مه ، برق( رعد و برق) مراعات نظیر دارند.
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۱۰ - ۱۵:۴۶:۳۸
زان صد هزاران قطره ها یک‌قطره ناید بر زمین: یعنی از رنج عشق که مانند طوفان است، یک قطره هم بر اهل زمین فرود نمی آید، وگرنه این جهان ویران می‌شد
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۱۰ - ۱۵:۵۲:۰۰
با نوح هم کشتی شود پس محرم طوفان شود: آنکه عاشق صادق است مانند کسی است که از طوفان رنج به کشتی پناه برده و آسمان از طوفان عشق، به گردش افتادهزان موج‌ بیرون از جهت این شش جهت جنبان شدیموج بیرون از جهت : موج ویران کن که از هر جهت هجوم می آورداز شش جهت : تمام جهان قدما به شش جهت راست چپ پیش و پس زیر و زبر معتقد بودند
user_image
ثمین
۱۳۹۸/۰۳/۱۰ - ۱۶:۰۴:۱۳
شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود: عشق ممکن است رنجی برای عاشقان ایجاد کند اما خود عشق خسارت ها را جبران می‌کندآبستان : آبستن: منظور میوه دادن شاخ خشک است.وان خشک چون آتش شود آتش چو جان هم خوش شودآن این نباشد این شود این آن نباشد آن شودشاخهای خشک هم تبدیل به آتش فروزان و درخشنده می‌شود. یعنی عشق چنان می‌کند که همه چیز به چیزی ارزشمند تر از خودش بدل می‌شود و هیچ چیز را بی ثمر رها نمی‌کند.آن این نباشد این شود: همه چیز قابلیت دگرگونی و تغییر پیدا می‌کند.چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مستهر چه تو زان حیران شوی آن چیز از او حیران شودمصراع اول ضرب المثلی است، یعنی حرف زدن زیاد تو از خصایص معشوق مثل این است که در حال مستی لب بام ایستاده باشی یعنی خودت را با زبانت به خطر می اندازیاشاره به سرنوشت حلاج‌ دارد که با گفتن انالحق سرش را از تن جدا کردند.آن که از او بود سر دار بلند. عیبش این بود که اسرار هویدا می‌کردهر چیز که تو از او حیران شویحیرت مرحله ای مراحل سیر و سلوک است. یک مرحله مانده به آخر . یعنی سالکی که آن را تجربه می‌کند مسیری بسیاری را طی کرده و به کمال نزدیک است.مقام حیرت و شگفتیهر چه در این جهان باعث حیرت تو شده است خود در معشوق حیران مانده است.حیرت مقامی است که در آن سالک از سر شگفتی ساکت می‌شود به همین خاطر می‌گوید دهانم بسته شده
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۸/۰۳/۱۰ - ۱۶:۵۵:۳۵
ثمین جان گفت: «آن یار، کز او گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد»