مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۴

۱

از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها

دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر می‌خا

۲

به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل

دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا

۳

تصورهای روحانی خوشی بی‌پشیمانی

ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر او اخفی

۴

ملاحت‌های هر چهره از آن دریاست یک قطره

به قطره سیر کی گردد کسی کش هست استسقا

۵

دلا زین تنگ زندان‌ها رهی داری به میدان‌ها

مگر خفته‌ست پای تو تو پنداری نداری پا

۶

چه روزی‌هاست پنهانی جز این روزی که می‌جویی

چه نان‌ها پخته‌اند ای جان برون از صنعت نانبا

۷

تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو

زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا

۸

از این سو می‌کشانندت و زان سو می‌کشانندت

مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا

۹

هر اندیشه که می‌پوشی درون خلوت سینه

نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما

۱۰

ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می‌نوشد

شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا

۱۱

ز دانه سیب اگر نوشد بروید برگ سیب از وی

ز دانه تمر اگر نوشد بروید بر سرش خرما

۱۲

چنانک از رنگ رنجوران طبیب از علت آگه شد

ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا

۱۳

ببیند حال دین تو بداند مهر و کین تو

ز رنگت لیک پوشاند نگرداند تو را رسوا

۱۴

نظر در نامه می‌دارد ولی با لب نمی‌خواند

همی‌داند کز این حامل چه صورت زایدش فردا

۱۵

وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده

اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما

۱۶

وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را

فسانه دیگران دانی حواله می‌کنی هر جا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 73
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 60
پری ساتکنی عندلیب :
نازنین بازیان :
محسن لیله‌کوهی :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۰۶:۲۳:۰۷
وحی همان وخش است و الهام به فارسی سروشانه هم می شود .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۰۶:۲۸:۰۶
استسقاء ،داء السکر یا دیابت است ، دیابت از dia , betes است که dia یعنی ترا و betes یعنی شاش و میز و میس ، پس می شود دیابت را ترامیس خواند(. پیشنهاد خودم است )
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۰۶:۳۵:۵۷
پانیذان هم می شود انچه مربوط به قند است .
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۰۸:۰۰:۵۵
در اینصورت هر وقت تیرامیسو میخوریم باید یادمان باشد که به دیابت مبتلا نشویم و از طرفی هم یادی از شاش و گمیز کنیم!
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۴ - ۱۶:۵۷:۱۹
حمید رضای خرم خامه ام ، نبودی جایت را کسی نتوانست پر کند .
user_image
آذردیماهی
۱۳۹۲/۰۹/۱۸ - ۰۵:۱۳:۱۶
روی سخنم به جناب حمیدرضا گوهری است:دوست عزیز می توانم بپرسم شما در چه مقامهایی بوده اید و اگر از ذکر نوکر بودن یک ارباب زاده از زبان خودش ناراحت می شوید و آنرا دستمایه تمسخر کردن ایشان قرار می دهید، خودتان چند مرتبه به مدرسه کنار منزلتان سر زدید؟ و یا مدرسه های دور افتاده و کوهستانی یا بیابانی شاید؟شما که در جوانی در دانشکده شیطنت می کردید، بزرگ هم که شدید بازهم مشغول شیطنت هستید.
user_image
آذردیماهی
۱۳۹۲/۰۹/۱۸ - ۰۶:۰۰:۴۸
و مجددا روی سخنم به همه شما عزیزان است:آیا قبل از سلطنت پهلوی ها مملک ایران مدرسه داشت؟ یا غیر از مکتبخانه و خانم درسی و کتابت قرآن کسی به فکر شاعران و عارفان ایران زمین بود؟آیا هیچگاه از خود پرسیدید آن دانشگاه که در آن دروس آکادمیک خواندید را کدام شخصیت دستور به ساختش داد و بنیانگذارش که بود؟آیا کسی غیر از محمدرضا شاه پهلوی که جزئ جدانشدنی از تاریخ ایران است دستور به ساخت مدرسه در تمام دهات ایران داد؟بدبخت آن کودکی نیست که در دهکوره ای دورافتاده بدنیا می آید، بدبخت آن دانشمند بی عمل است که به خود غره می شود.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۱۸ - ۰۸:۱۳:۱۱
لغت استسقاء در فارسی خشکامار بوده است که مار در ان معنی مرض می دهد و مرض که عربی است با نگاهی به ان ساخته شده است و نیز مرگ چنین است .
user_image
آذردیماهی
۱۳۹۲/۰۹/۲۰ - ۰۹:۰۸:۳۵
جناب کیخا متشکرم از طرز بیانتان و از زیبایی نوشته های شما بسیار می آموزمروزها فکر من اینست و همه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟ازکجا آمده آمدنم بهر چه بود؟بکجا میروم آخر بنمایی وطنم؟
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۹/۲۰ - ۱۳:۳۲:۱۲
آزر جان سپاس برای آزرمداری و میانه روی شما
user_image
شوریده
۱۳۹۵/۰۳/۲۱ - ۰۵:۳۸:۵۲
مدتی هست بی‌سوادها یا نیمه‌سوادها به اساتید سواد دندان نشان می‌دهند...
user_image
امین افشار
۱۳۹۵/۰۴/۱۷ - ۱۵:۵۶:۱۵
ملاحت‌های هر چهره، از آن دریاست یک قطرهبه قطره سیر کی گردد؟ کسی کش هست استسقادلا زین تنگ زندان‌ها... رهی داری به میدان‌هامگر خفته‌ست پای تو، تو پنداری نداری پا؟!چه روزی‌هاست پنهانی! جز این روزی که می‌جوییچه نان‌ها پخته‌اند! ای جان، برون از صنعت نانبایادآور این بیت:عشقی که بر انسان بود، شمشیر چوبین آن بودعشق با رحمان شود... چون آخر آید ابتلا...
user_image
محمد
۱۳۹۷/۰۵/۱۲ - ۲۰:۰۵:۰۹
مولانا میگه روز ها فکر من این است و همه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خویشتنمولی واقعا اگر روز ها فکر وی این است و همه شب سخنش پس چطور فکر میکنه که غافل از احوال دل خویشتن است؟
user_image
مه
۱۳۹۷/۰۸/۰۸ - ۰۸:۰۴:۴۹
جناب محمد منظور از آن بیت این است که کافی نیست و با این همه توجه بازهم غفلت هست.
user_image
محمدحسن خانی
۱۳۹۸/۱۰/۱۳ - ۱۳:۴۴:۱۷
جناب محمد این شعر ظاهراً اصالتش تایید نشده در گنجور نیست"سالها فکر من اینست...."
user_image
محمد saadati.m.b@gmail.com
۱۴۰۱/۰۱/۲۷ - ۱۱:۲۰:۱۸
روزها فکر من این است و همه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خویشتنماز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بودبه کجا میروم آخر ننمایی وطنممانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرایا چه بوده است مراد وی از این ساختنمآنچه از عالم عِلوی است من آن می گویمرخت خود باز بر آنم که همانجا فکنممرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاکچند روزی قفسی ساخته اند از بدنمکیست آن گوش که او می شنود آوازمیا کدام است سخن می کند اندر دهنمکیست در دیده که از دیده برون می نگردیا چه جان است نگویی که منش پیرهنمتا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایییک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنممی وصلم بچشان تا در زندان ابدبه یکی عربده مستانه به هم درشکنممن به خود نامدم اینجا که به خود باز رومآنکه آورد مرا باز برد تا وطنمتو مپندار که من شعر به خود می گویمتا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
user_image
Anoshirwan Jouinda
۱۴۰۲/۱۱/۱۵ - ۰۵:۴۰:۵۸
اگر لطف کنید بیت ۹ تا ۱۱ را معنی کنید  تشکر