
مولانا
غزل شمارهٔ ۵۵۱
۱
جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود
گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود
۲
چون همه سوی نور تست کیست دورو به عهد تو
چون همه رو گرفتهای روی دگر کجا بود
۳
آنک بدید روی تو در نظرش چه سرد شد
گنج که در زمین بود ماه که در سما بود
۴
با تو برهنه خوشترم جامه تن برون کنم
تا که کنار لطف تو جان مرا قبا بود
۵
ذوق تو زاهدی برد جام تو عارفی کشد
وصف تو عالمی کند ذات تو مر مرا بود
۶
هر که حدیث جان کند با رخ تو نمایمش
عشق تو چون زمردی گرچه که اژدها بود
۷
هر که رخش چنین بود شاه غلام او شود
گرچه که بندهای بود خاصه که در هوا بود
۸
این دل پاره پاره را پیش خیال تو نهم
گر سخن وفا کند گویم کاین وفا بود
۹
چون در ماجرا زنم خانه شرع وا شود
شاهد من رخش بود نرگس او گوا بود
۱۰
از تبریز شمس دین چونک مرا نعم رسد
جز تبریز و شمس دین جمله وجود لا بود
تصاویر و صوت


نظرات
پیمان
..
زیبا روز