
مولانا
غزل شمارهٔ ۵۵۷
۱
دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
جان ز لبت چو میکشد خیره و لب گزان بود
۲
تن برود به پیش دل کاین همه را چه میکنی
گوید دل که از مهی کز نظرت نهان بود
۳
جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن
زانک به نور دل همه شعله آن جهان بود
۴
شیخ شیوخ عالمست آن که تو راست نومرید
آن که گرفت دست تو خاصبک زمان بود
۵
دل به میان چو پیر دین حلقه تن به گرد او
شاد تنی که پیر دل شسته در آن میان بود
۶
راز دل تو شمس دین در تبریز بشنود
دور ز گوش و جان او کز سخنت گران بود
تصاویر و صوت


نظرات
منصور
همایون