
مولانا
غزل شمارهٔ ۵۶۲
۱
خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد
که نفی ذات من در وی همی اثبات من گردد
۲
ز حرف عین چشم او ز ظرف جیم گوش او
شه شطرنج هفت اختر به حرفی مات من گردد
۳
اگر زان سیب بن سیبی شکافم حوریی زاید
که عالم را فروگیرد رز و جنات من گردد
۴
وگر مصحف به کف گیرم ز حیرت افتد از دستم
رخش سرعشر من خواند لبش آیات من گردد
۵
جهان طورست و من موسی که من بیهوش و او رقصان
ولیکن این کسی داند که بر میقات من گردد
۶
برآمد آفتاب جان که خیزید ای گران جانان
که گر بر کوه برتابم کمین ذرات من گردد
۷
خمش چندان بنالیدم که تا صد قرن این عالم
در این هیهای من پیچد بر این هیهات من گردد
تصاویر و صوت


نظرات
گیو