مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۷۲

۱

ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند

ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بی‌جانند

۲

تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی

درآ در دین بی‌خویشی که بس بی‌خویش خویشانند

۳

چه دریاها که می‌نوشند چو دریاها همی‌جوشند

اگر چه خود که خاموشند دانااند و می‌دانند

۴

در آن دریای پرمرجان یکی قومند همچون جان

ورای گنبد گردان براق جان همی‌رانند

۵

ایا درویش باتمکین سبک دل گرد زوتر هین

میان بزم مردان شین که ایشان جمله رندانند

۶

ملوکانند درویشان ز مستی جمله بی‌خویشان

اگر چه خاکیند ایشان ولیکن شاه و سلطانند

۷

ز گنج عشق زر ریزند غلام شمس تبریزند

و کان لعل و یاقوتند و در کان جان ارکانند

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 382
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 241
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۱/۰۱ - ۱۸:۱۵:۳۴
بیرون از دنیای جان‌های فرد فرد انسان‌ها دنیای جان دیگری هست که همه با آن جان زنده اند بی‌ آنکه فرد باشند گوئی یک جان مشترک است که همه با آن جان زندگی‌ جاوئد را تجربه می‌‌کنند و این باوری زیبا و حقیقتی ژرف است در دنیای انسان زیرا این انسان است که دنیای ذهن را همراه دنیا عین تجربه می‌‌کند و آنان که مستی می‌‌دانند از دنیای واقعیت و عین به دنیای ذهن و حقیقت پرواز می‌‌کنند در دنیای عین و واقعیت ما درخت نداریم بلکه درختان بسیاری در هر گوشه تک تک می‌‌رویند و می‌‌پوسند در حالیکه در دنیای ذهن و حقیقت یک سرو بلند بالا داریم و یک ماه همیشه روشن و یک رستم و یک شمس تبریز و یک سیمرغ و یک سیاوش و ...همان گونه که در شب تاریک یک مهر داریم و یک شب زایش برای همه انسان‌ها که یلدا نام دارد شبی که دارای یل و پهلوان است و یک مزدا یا یک بزرگی‌ که به همه تعلق دارد و یک فردا که به همه روز‌های آینده مربوط است که از جنس حقیقت است و دارای فر‌، بر عکس دیروز که از جنس واقعیت است همین معنی‌‌ها و مفاهیم هستند که دنیای انسان را می‌‌سازد و آشنایی با آنها بزم و سرور آدمیان را رونق می‌‌بخشد و بر همه ماست که به این بزم روی آوریم و هم نشین قلندران و پهلوانان گردیم
user_image
شهرام زندی
۱۳۹۹/۱۱/۰۳ - ۱۸:۱۵:۳۳
ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانندز زخم تیغ فردیت همه جانند و بی‌جانندمولانا از حقیقتی پرده برمیدارد خلقانی، خلقهایی ورای پرده جان هستند که ورای گنبد گردان، براق(کشتی) جان همی‌رانند میفرماید اگر میخواهی ادراکی از آن کان ، که جان ارکان است بیابی باید که بی خویش شوی باید که بی حس و بی گوش و بی فکرت شوی تا خطاب ارجعی را بشنوی مولانا به وضوح راه مینماید ورود به چنین راهی با خواندن و پویش در تفاسیر و شرکت در کلاسهای ادبی نیست ، باید که پای در بی خویشی نهاد سبک دل شده و از دایره ی عقل گذر کرد تا پای در گنجگاه عشق نهاد غلام شمس تبریز ( پیر غیبی ) باش تا زر های گنج عشق را دریابی پاینده باشید