مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۷۳

۱

برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه‌یْ شکر گوید

به بلبل کرد اشارت گل که تا اشعار برگوید

۲

به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بُوَد در تن

میان بندد به خدمت، روز و شب‌ها این سَمَر گوید

۳

همه تسبیح گویانند اگر ماهست اگر ماهی

ولیکن عقل استادست، او مشروح‌تر گوید

۴

درآید سنگ در گریه درآید چرخ در کُدْیه

ز عرش آید دو صد هدیه چو او درسِ نظر گوید

۵

هزاران سیمبر بینی گشاییده بر و سینه

چو آن عنبرفشان قصه‌یْ نسیم آن سحر گوید

۶

که را ماند دل آن لحظه که آن جان شرح دل گوید؟

که را ماند خبر از خود در آن دم کو خبر گوید؟

۷

حدیث عشق، جان گوید؛ حدیث ره‌روان گوید

حدیث سُکر، سر گوید؛ حدیث خون، جگر گوید

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 382
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 241
فاطمه زندی :
حجت الله عباسی :
عندلیب :

نظرات

user_image
رستمی
۱۳۹۲/۰۲/۰۷ - ۰۲:۴۰:۴۳
به نظر بنه ممکنه بیت اول "اشعار تر" باشه
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۱/۱۲ - ۰۱:۴۵:۱۶
به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بود در تنکمر بندد به خدمت روز و شب ها را سمر گوید یادم می آید چند سال پیش آقایی در یکی از شبکه های ماهواره ای دشمن جایگاه گیاهان و گیاهشناسی را در اشعار شعرای بزرگ پارسی زبان مورد بررسی قرار می داد. اینجا مولانا از افسانه سرایی سرو در شبانگاهان می گوید. البته نمی دانم کدام گونه از سرو چنین خاصیتی دارد که شبانگاه زمزمه کند. لیک گونه ای صنوبر است که وقتی نسیم می وزد برگ هایش حول محور دمبرگ می چرخند و صدای دل انگیزی تولید می کنند تو گویی دارند برایت از افسانه تکامل و اینکه چگونه در مسیر تکامل بدینجا رسیدند می گویند.در ارتفاعات سوادکوه ده ها صنوبر قلمه زده ام ولی بعدا فهمیدم همه آنها حرف نمی زنند تنها یک گونه برگ پهن در میان آنها داستانسرایی می کند!
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۱/۱۲ - ۰۱:۵۹:۲۱
پوزش می خواهم بابت حاشیه رفتن در حاشیه! یادم آمد هنرمند عزیز عباس کیارستمی سخن قابل تاملی در باب درخت و اینکه هر درخت در بوم خودش بهترین نسخه از خود را ارایه می دهد. (کنایه از فعالیت های هنری وی در زادگاه خودش)اگر میدانید بگویید لطفا.زمستان سال گذشته هنگامی که درختان را هرس کردم همه ضایعات را در عمق خاک دفن کردم تا بازیافت شوند. گویی یک شاخه کوچک از صنوبر در این حین از دستم افتاد و بعدا کارگران ملات بنّایی روی آن ساختند. بعد برف و باران و سرما و یخبندان... فکر می کنید در بهار چه دیدم؟ برگ های براق و نو مانند نوزاد در نقطه ای نابجا توجهم را جلب کرد. خم شدم ببینم چیست. دیدم ساقه باریک و کوچک صنوبر در میان ترکیب منجمد سیمان و ماسه ریشه و برگ داده است!!!
user_image
گمنام
۱۳۹۶/۱۱/۱۲ - ۰۵:۰۸:۴۲
آواز خوان " سبزو سپید " به گمانم سپیدار است
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۱/۱۲ - ۱۰:۵۷:۱۵
بلی دوست جان سپیدار سبز و سپید است. آوایش نشنیده ام. ولی از نظر مورفولوژی شبیه صنوبر است. گویی خویشاوند هستند. من عاشق درخت هستم. کمتر چیزی به زیبایی یک درخت دیده ام.
user_image
گمنام
۱۳۹۶/۱۱/۱۲ - ۱۱:۰۷:۵۲
آری آری ، خویشاوند اند و خویشی نزدیکی دارند با باد بهار، و آوازی دلنشین تر از آن سپیدار از هیچ درختی نشنیده ام. یادش گرامی که می خواند: ای به بالا چون صنوبر ، ای به رخ چون میم و هعنبر افشان زلف داری ، لب چو شین و کاف و ر
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۱۱/۱۲ - ۱۵:۲۶:۰۳
کمتر چیزی به زیبایی یک درخت دیده امگرامی بانو ،من دیده و شنیده ام : سخن مهرآمیز
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۱/۱۳ - ۱۵:۱۸:۱۲
راست می گویید حسین، 1 جانیادگاری که در این گنبد دوار بماند...
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۱۱/۱۳ - ۱۷:۲۶:۱۴
بانوی گرامیآری دوست جان دستمان را رو کردیمتا بوی خوش دوست ازین خاک شنیدیمبا بال و پرعشق به افلاک پریدیم تا از دم گرمش سخن مهر بر آمد در سینه به شادی ز سر شوق تپیدیمتا زمزمه و نغمه ی مهرست به لبهاش بر غمزه ی دربان درِ دوست مریدیمشعر از من نیستزنده باشید