
مولانا
غزل شمارهٔ ۵۷۶
۱
دل من چون صدف باشد، خیال دوست دُر باشد
کنون من هم نمیگنجم، کز او این خانه پر باشد
۲
ز شیرینیِ حدیثش شب، شکافیدهست جان را لب
عجب دارم که میگوید؟ حدیث حق مر باشد
۳
غذاها از برون آید، غذای عاشق از باطن
برآرد از خود و خاید، که عاشق چون شتر باشد
۴
سبکرو همچو پریان شو، ز جسم خویش عریان شو
مسلّم نیست عریانی، مر آن کس را که عُر باشد
۵
صلاح الدین به صید آمد همه شیران بود صیدش
غلام او کسی باشد، که از دو کون حر باشد
تصاویر و صوت


نظرات
ساسان