مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۷۸

۱

مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد

مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد

۲

به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان

که تا تختست و تا بختست او سلطان من باشد

۳

اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم

وگر من دست خود خستم همو درمان من باشد

۴

چه زَهره دارد اندیشه که گِرد شهر من گردد

که قصد مُلک من دارد چو او خاقان من باشد

۵

نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش

بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد

۶

بِدَرَم زَهره زُهره خراشم ماه را چهره

بَرَم از آسمان مُهره چو او کیوان من باشد

۷

بِدَرَم جُبه مَه را بریزم ساغر شَه را

وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد

۸

چراغ چرخ گردونم چو اِجری خوار خورشیدم

امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد

۹

منم مصر و شکرخانه چو یوسف در بَرَم گیرد

چه جویم ملک کنعان را؟ چو او کنعان من باشد

۱۰

زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر

زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد

۱۱

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد

۱۲

سر ماهست و من مجنون مجنبانید زنجیرم

مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوان من باشد

۱۳

سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی

تو خامُش تا زبان‌ها خود چو دل جنبان من باشد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 384
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 242
هانیه سلیمی :
عندلیب :

نظرات

user_image
ناز بانو
۱۳۹۱/۱۱/۰۷ - ۱۰:۰۲:۵۲
بیت پنجم چو او دستان من باشد صحیحه
user_image
فرزانه
۱۳۹۳/۰۱/۲۵ - ۲۳:۵۸:۲۲
در بیت چهارم مصرع دوم کلمه (کی) وزن شعر را دچار مشکل کرده که به نظرم ان کلمه ( که ) بوده است
user_image
الهه
۱۳۹۵/۰۴/۲۷ - ۰۷:۴۸:۳۷
بیت یکی مونده به آخر ماه درسته نه ما
user_image
سپیدار م
۱۳۹۵/۰۹/۰۷ - ۰۶:۳۱:۳۴
بیت نه، چو یوسف در برم گیرم؟ نباید در برم گیرد باشه؟
user_image
ایمان
۱۳۹۶/۰۹/۱۹ - ۰۵:۵۱:۲۳
سلام.آقای رضا روحانی روی این شعر یک ملودی خیلی خیلی جذاب ساختن که توسط آقای علیرضا صارمی خوانده شده. پیشنهاد میکنم بشنوید
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۰۱/۲۷ - ۰۱:۵۵:۱۵
با پوزش از اساتید به نظر این بنده کمترین در بیت ؛نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلبمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد دستان در اینجا به معنی لقب رستم نمی تواند باشد چرا کهزین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوستاگر به این بین بیت دقت کنیم مولانا بجای آن همراهان ضعیف النفس رستم دستان را آرزو میکند و این بدلیل قدرت و دلیری و زهره رستم میباشد و تجلی این ویژگی های رستم را در عارفان و وارستگان می بیند ( در برخی ابیات فربهی میگوید )اما در مصرع " بمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد " معنی دستان از این دست و در زمره میباشد و میگوید اگر رستم با همان ویژگی های رستم از دست یا زمره " من" باشد دیگر رستم نیست و در برابرم مرده ای بیش نیست . و این اثبات میکند من ذهنی و منیت چقدر انسان را ضعیف میکند .
user_image
nabavar
۱۳۹۷/۰۱/۲۷ - ۱۳:۲۸:۲۵
نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلشبمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشد.گمانم بر این است که دستان را به عنوان لقب زال نریمان آورده . ولی به کسی نسبت داده که در همه ی ابیات از او یاد کرده ، چون : سلطان من ، جان من ، درمان من ، خاقان من ، و ..... می گوید : جان جانان من ، چون زال { دستان} من است ، که رستم را در مقابل او به هیچ می انگارم .
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۰۱/۳۱ - ۰۳:۳۹:۲۷
درود بر حسین آقای عزیزباشما هم رای می بودم اگر مولانا بجای از "دستان من باشد "را او دستان من باشد سروده بود و اگر به چگونگی شکل گرفتن شخصیت رستم نگاهی داشته باشیم قطعا مرتبه و شان او را بالاتر از زال می یابیم چرا که رستم پس از عبور از هفت خان رستم دستان و یا داستان شد و او که قصد نجات کیکاووس و ایرانیان (که نمادی هستند از انسان ) را دارد از دست دیو سپید ( نماد شیطان و من متوهم ذهنی انسان ) ابتدا بایستی از شش خان که مراتب سهل تا دشواری آن را فردوسی حکیم به درستی به تصویر کشیده است با نیروی خرد زندگی و استعانت از فضای بی نهایت یکتایی ( یزدان پاک ) بسلامت عبور کند تا به مرحله اصلی که کشتن دیو سپیدنفس و آزاد کردن و سپس باز گرداندن بینایی کیکاووس و ایرانیان ( غلبه نور بر ظلمت ) برسد و رستم نمیتواند این مهم را به سرانجام برساند مگر آنکه این نیرو را از زندگی و یزدان پاک بگیرد و نه از هوای نفس و من ذهنی خود و در اینجاست که مولانا رستمی را که بر من خود اتکا کند فاقد آن دلاوری و پهلوانی دانسته و انسانی معمولی میداند و مولانا این دلیری و فربهی را در همه انسان های عاشق و بحضور رسیده و بخصوص شخص خود می بیند و از همین رو قصد نجات ما انسانها را از دست دیو سپیدنفس و بازگرداندن بینایی ما دارد .
user_image
nabavar
۱۳۹۷/۰۱/۳۱ - ۱۵:۴۴:۴۶
جناب قنبریان گرامی آنچه شما می پندارید را محترم میدارم ، ولی با شما موافق نیستم ، اول در آن مورد که رستمِ دستان را رستمِ داستان دانستید، دستان لقب زال است ، که به سحر و جادو با کمک سیمرغ دست داشته، و البته که از شما انتظاری غیر آن نمی رود که مانای دستان را ساحر و جادوگر بدانید، رستم را چون پسر زال است ، رستم دستان گفته اند ، چنانچه سام را که فرزند نریمان است ، سامِ نریمان خوانده اند. شاید { منش کرده ام رستم داستان } شمارا برین باور داشته، که البته بیتی الحاقی ست نکته دیگر که با شما موافق نیستم در برتری دادن رستم به زال است ، که بدون زال رستمی و رخشی باقی نمی ماند، و معمولاً شاعر برای خود پهلوانی انتخاب می کند و او را به عرش اعلا می برد، ولی گویا مولانا رستم را دست پرورده زال می بیند و جان جانان خویش را چون زال در نظر می آورد.زال از نریمان پدید آمده و رستم از دستان .زنده باشید
user_image
ن،ن
۱۳۹۷/۰۲/۰۱ - ۰۴:۲۷:۳۳
حسین خان نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلشبمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشدنظر شما را می پسندم با این توضیح که مولوی زردی روی خود را، رستم می بیند که بسیار استوار است ، اما با لعل لب یار شفا میابد ، و لب یار را، زال دستان ، که زردی روی ِ او را می کُشد و محو می کند.تا نظر دوستان چه باشد.
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۰۲/۰۱ - ۰۹:۱۲:۱۰
دوست گرامی ، البته همانطور که جناب شمس الحق نیز در ابتدای این حواشی مرقوم فرموده اند شکی نیست که دستان از القاب رستم و زال میباشد ولی بهتره به ایهام در شعر پارسی توجه داشت که مولانا با استادی از انواع آن در آثار خود بهره برده است و در ثانی تفسیر واژگانی اینچنین با دریافتن معنی کل شعر و یا ابیات پیش و پس آن دشوار نخواهد بود برای نمونه در اینجا ؛ یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت/ بپوشد صورت انسان ولی انسان " من " باشد .بهر حال از حسین آقای عزیز برای این تبادل نظر سپاسگزارم که تلنگری بود برای رجوع به آثار مولانا شناسان معاصر همچون استاد شهبازی و کریم زمانی برای درک بهتر این غزل زیبا .موفق و در پناه حق باشید.
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۰۵/۳۱ - ۰۳:۱۸:۴۴
استاد پرویز شهبازی در برنامه گنج حضور شماره 341 به زیبایی به شرح این غزل زیبا پرداخته اند .در پناه حق باشید
user_image
شیرین
۱۳۹۷/۰۶/۰۹ - ۰۷:۴۳:۱۹
پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
سهیلا
۱۳۹۷/۰۶/۱۰ - ۱۰:۱۴:۳۵
خواستم از اساتید بپرسم منظور از بیت " یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت بپوشد صورت انسان، او انسان من باشد "چیست؟
user_image
حکیم ابیانه
۱۳۹۷/۰۸/۰۸ - ۰۳:۴۳:۰۶
با سلام به دوستان و دوستدارن عضق و ضوردیگیدر باره این بیتنبیند روی من زردی به اقبال لب لعلشبمیرد پیش من رستم چو از دستان من باشدبنده فکر دیگری دارم. اگر به ابیات قبلی و حتی بعدی نگاهی بیندازیم حضرت مولانا در این غزل وضعیت خویش را در این جهان به تصویر کشیده است. میگوید قرار و مداری با آن جان اعلا دارد که او سلطان مولانا باشد ، او درمان دردهای مولانا باشد ، او خاقان و حاکم بر مولانا باشد ،او آسمان و ستاره مولانا باشد ، او تاوان مولانا باشد ، او کنعان مولانا باشد ، او برهان و دلیل مولانا باشد ، و او دل جنبان مولانا باشد ، اگر این تعبیر درست باشد آنگاه بیت مذکور نیز بنظر بنده باید به این صورت باشد ؛نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلشبمیرد پیش من رستم چو او دستان من باشدبعبارت دیگر رستم در برابر او که دستانش ( صاحبش و مولایش و کنعانش و خاقانش و آفریننده اش ) آن جان اعلاست چه دارد که ارائه کند؟ اگر دستان او زال است دستان مولانا آن جان اعلاست پس وقتی رستم به برسد چاره ای جز آن ندارد که بمیرد چرا که مولانا با این اوصاف رستم تر از رستم دستان است.
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۱۰:۱۶:۳۶
سهیلا خانم گرامیبع دلیل اینکه اساتید
پاسخ ندادند این بنده در اندازه درک خودم راجع به بیت مورد نظر شما نظر خود را بگویم : یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشدجانی که در عالم است همان اصل واقعی انسان است که از جنس زندگی یا همان خدا میباشد ولی انسان از همان اوان کودکی با چیزهای این جهانی آشنا و هم هویت میشود که تا حدودی به آنها نیاز دارد به جهت شناسایی اصل خویشتن با آن من ساخته ذهنش و قرار نیست به این چیزها تا این حد وابسته شود که من اصلی خود را از یاد برده و در ورطه بلا ، غم ، درد ، و هجران بیفتد و این جان اصلی یا خدا و یا زندگی از این من ساخته شده توسط ذهن که در اینجا مولانا آن را صورت می نامد ننگ داشته و بیزار است و این من جعلی ساخته شده توسط ذهن ظاهری انسان گونه دارد وصورت انسان بخود گرفته است چرا که شخص گمان می برد آین من ساخته ذهن همان من واقعی و اصلی اوست ولی در واقع این ساخته و پرداخته ذهن ، انسان من ذهنی میباشد . البته سعی بسیار می طلبد تا این پرده پندار به کناری رود و انسان به من واقعی خود وصل شود که عارفان بزرگی همچون مولانا کاملاً به خود و یا خدا زنده شدند و دیگران نیز در اندازه سعی و توان خود قادر به انجام این مهم هستند . موفق و پایدار باشید
user_image
بابک چندم
۱۳۹۷/۱۰/۰۲ - ۰۶:۰۹:۰۸
@ خانوم سهیلا و برگ بی برگی،"یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورتبپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد"تعبیر برگ بی برگی بسیار خوب و نکوست...بنده هم در غیاب اساتید جزییات معانی را برای شما می آورم: "یکی جانیست در عالم...-"که ننگش آید از صورت"1-از پیدا و پدیدار بودن احتراز دارد-> در خفا و پنهان است2-از صورت (دروغین) آر دارد -> باطن حقیقی یا اصل حقیقت است-"بپوشد صورت انسان"1- صورت انسان را بپوشد-> در (صورت) شکل و شمایل انسان در آید2-صورت انسان را بپوشد-> انسان را بیافریند3-صورت انسان را بپوشاند-> رخ او را نقاب شود، لذا دیده اش نتوان دیدن (نابینا شود)-"ولی انسان من باشد"انسان اول در این بیت -> انسان،بشردومین انسان->" انسان العین " مردمک چشم (نور دیده، چشم و چراغ) باشد...
user_image
حجت الله ماله میر
۱۳۹۷/۱۰/۰۹ - ۱۴:۴۰:۱۶
همه عزیزان نقطه توجه خود را بدست ذهن داده و در تفسیر افتاده اند مولانا میگوید من و شما آن شادی هستیم اگر یافته ای دیگر تفسیر ندارد اگر نیافته ای چه داری اثبات میشعر مولانا اشاره است به انکه عرفان عمل است نه تفسیر وجدا برای اگر میخواهید شعر را فهم ذاتی کنید یا سماع یا ذکر یا نیکی و بخشش ولا غیر
user_image
محمد
۱۳۹۷/۱۲/۱۰ - ۰۱:۰۸:۰۹
این غزل را خانم نیاز نواب خوانده و البته به زیبایی تمام...یکی جانی است در عالم که ننگش آید از صورت.. معنای فلسفی بلندی دارد، پدیده ها همه صورت و ماده دارند و تنها جان جهان آآفرین جانی فراتر از ماده و صورت است
user_image
Mahyar
۱۳۹۸/۰۱/۱۱ - ۱۸:۲۲:۵۵
به دور از نفس شخصی(ego)مرا عهدیست با شادی که شادی آن - من باشدمرا قولیست با جانان که جانان جان - من باشدبه خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطانکه تا تختست و تا بختست او سلطان - من باشد
user_image
عباس جنت
۱۳۹۸/۰۲/۲۱ - ۱۵:۴۰:۱۷
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورتبپوشد صورت انسان ولی انسان من باشدپیامبران هم جنبه بشری دارند هم جنبه الهی خداوند که "ننگش آید از صورت" بخاطر اینکه بندگانش او را بشناسند صفاتش را در پیمبرانش تجلی میدهد در حقیقت گرچه بصورت انسان ظاهر میشود ولی‌ آن پیغمبر خدا نیست بلکه انسان است
user_image
احمد
۱۳۹۸/۰۵/۱۱ - ۱۰:۱۳:۵۷
معنی شعر ،یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورتبپوشد صورت انسان، او انسان من باشد شاید منظور مولانا در شعر پیامبر خداوند باشد که ظاهر خوش اش نیاید ولی به صورت انسان باشد .
user_image
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا
۱۳۹۸/۰۷/۲۹ - ۰۴:۱۶:۵۶
با سلام خدمت دوستان فرهیختههمه مطالب دوستان را خواندم و از آن بهره بردم. مختصری هم بنده می خواستم مطرح کنم.جان همان حقیقت وجودی انسان است که روح نامیده می شود. آیه "و نفخت فیه من روحی" از این باب است. روح بر این جسم خاکی حلول کرده و آنرا بعنوان مرکبی برای سیر و تعالی خود قرار داده است. روح جزء مجردات است و غیر مادی،" یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت" ، جان و حقیقت وجودی ما ننگ دارد که به مادیات پست دنیایی آلوده شود و از مراتب عالی ملکوتی نزول پیدا کرده و به امور پست دنیایی آلوده گردد. این روح ملکوتی اگر بخواهد صورت انسان به خود بگیرد بایستی نماد انسان کامل را داشته باشد. نماد انسان کامل پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار علیهم السلام هستند. امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا و فرزندان آنها، وجه الله، نورالله و سر الله هستند. "بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد" ما هم اگر بخواهیم به انسان کامل برسیم باید راه و روش آنها را پیروی کنیم. خدا کند ما هم به صفات کمال الهی و انسانی نائل شویم و به سعادت برسیم. با تشکر از همه دوستان
user_image
رحمان حق پرست
۱۳۹۸/۰۸/۲۰ - ۰۳:۲۲:۵۴
با سلام خدمت دوستان. بسیار تفاسیر زیبایی ارائه شده درباره این غزل زیبا. به نظرم به بیت های دیگه هم پرداخته بشه خوبه. به طور مثال منظور از "اجر" تو این بیت چیه؟چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدمامیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد
user_image
Mahyar
۱۳۹۸/۰۸/۲۶ - ۰۲:۱۷:۳۸
چراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم ........... امیر گوی و چوگانم چو دل میدانْ - من باشدمن نور دنیا هستم و از خورشید پاداش یا حق بردگی می گیرم( اجری خوار) فرمانده این بازی چوگانم زمانی که درمیدان دل - من اصلی باشد
user_image
Mahyar
۱۳۹۸/۰۸/۲۶ - ۰۲:۲۰:۱۴
-تلفظ متفاوت این شعر مولانا مرا عهدیست با شادی که شادی آنْ - من باشد .......... مرا قولیست با جانان که جانان جانْ - من باشدبه خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطان ............ که تا تختست و تا بختست او سلطانْ - من باشداگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستم ........ وگر من دست خود خستم همو درمانْ - من باشدچه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گردد ...... کی قصد ملک من دارد چو او خاقانْ - من باشدنبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش ........ بمیرد پیش من رستم چو از دستانْ - من باشد بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره ......................... برم از آسمان مهره چو او کیوانْ - من باشدبدرم جبه مه را بریزم ساغر شه را .................... وگر خواهند تاوانم همو تاوانْ - من باشدچراغ چرخ گردونم چو اجری خوار خورشیدم ........... امیر گوی و چوگانم چو دل میدانْ - من باشدمنم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرم ....... چه جویم ملک کنعان را چو او کنعانْ - من باشدزهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر ........... زهی الزام هر منکر چو او برهانْ - من باشد یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت ............. بپوشد صورت انسان ولی انسانْ - من باشد سر ما هست و من مجنون مجنبانید زنجیرم ....... مرا هر دم سر مه شد چو مه بر خوانْ - من باشدسخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزی ..... تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبانْ - من باشد --
user_image
رحمان حق پرست
۱۳۹۸/۰۹/۱۶ - ۰۰:۰۲:۲۵
جناب مهیار، منبعی دارین برای این تلفظ متفاوت؟
user_image
Mahyar
۱۳۹۸/۰۹/۱۸ - ۱۳:۴۹:۳۱
همسفر رحمانیک شاهد - هم معنی بوندن این شعر با شعر دیگری از مولانا است.من باشد - به معنی من عمقی و اصلی در شعر اولبی‌ما - به معنی مای سطحی و مجازی (ego) در شعر دوم --ما را سفری فتاد - بی‌ما ... آن جا دل ما گشاد - بی‌ماآن مه که ز ما نهان همی‌شد ... رخ بر رخ ما نهاد - بی‌ماچون در غم دوست جان بدادیم ... ما را غم او بزاد - بی‌ماماییم همیشه مست بی‌می ... ماییم همیشه شاد - بی‌ماما را مکنید یاد هرگز ... ما خود هستیم یاد - بی‌مابی ما شده‌ایم شاد گوییم ... ای ما که همیشه باد - بی‌مادرها همه بسته بود بر ما ... بگشود چو راه داد - بی‌مابا ما دل کیقباد بنده‌ست ... بگشود چو راه داد - بی‌ما ماییم ز نیک و بد رهیده ... از طاعت و از فساد - بی‌ما--
user_image
میثم
۱۳۹۹/۰۲/۲۹ - ۱۴:۰۴:۵۱
""یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورتبپوشد صورت انسان ولی انسانِ من باشد""او که همزاد با خدا بود، از برابری با خدا به نفع خود بهره نجست، بلکه خود را خالی کرد و ذاتِ غلام پذیرفته، به شباهت آدمیان در آمد. او فروغ جلال خدا و مظهر کامل ذات اوست.
user_image
Rewen
۱۳۹۹/۰۲/۳۱ - ۱۵:۳۳:۴۷
این ابیات وصفی از انسان کامل است. شاه کلید درک این شعرها برنامه های سید محمد حسینی است.
user_image
علیرضا
۱۳۹۹/۰۳/۰۶ - ۱۲:۰۴:۰۸
به نظر من این‌شعر بیش از هر چیز می تواند منتسب به باورهای مسیحیت باشد.آنجا که می گوید که او تاوان من باشد یادآور برصلیب شدن‌عیسی مسیح به جهت کفاره گناهان انسانهاست.آنجا که می گوید و او صورت انسان پوشید اشاره است به انسان‌شدن خدا در جسم‌عیسی مسیح.حتی شاید بتوان عبارت سلطان من را نیز به پادشاهی عیسی مسیح بر عالمیان منتسب کرد چرا که سلطان و پادشاه از برای عیسی مسیح گفته شده است.
user_image
سجاد
۱۳۹۹/۰۵/۲۲ - ۰۰:۵۶:۱۱
اجرای این قطعه توسط آرش فولادوند پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
لئون
۱۳۹۹/۱۰/۰۲ - ۰۳:۲۸:۳۳
از اساتید محترم تقاضا دارم که معنی این ابیات را لطف کنند و توضیح بدهند. پیشاپیش سپاس فراوانزهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصرزهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۱۰/۰۲ - ۰۸:۱۱:۱۷
گرامی لئونزهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصرزهی الزام هر منکر چو او برهان من باشداز آنجا که او دلیل و برهان من است،[ او را جوابگوی همه ی منکرات و ناباوری میدانمـ] آفرین می گویم بر چنین حضور و نظارت و امنیت و یاری او
user_image
لئون
۱۳۹۹/۱۰/۰۵ - ۱۶:۴۷:۳۲
بسیار متشکرم از لطف و عنایت شما
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۱۰/۰۵ - ۱۸:۰۹:۲۲
گرامی لئونقابلی نداشت در حد بضاعت بودپایدار باشی
user_image
Mahyar
۱۳۹۹/۱۱/۱۱ - ۲۱:۴۲:۳۴
برداشت من و ترجمه به انگلیسی.مرا عهدیست با شادی که شادی آنْ من باشدI have a treaty with joy that my main ingredient is joy.مرا قولیست با جانان که جانان جانمن باشدIt’s the divine promise that I’m from divine’s element..به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطانc ( Because divine and I are one) When divine commanded me - it was written with my own handwriting.که تا تختست و تا بختست او سلطانْمن باشد As long as there is existence, I am divine..اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستمNo matter if I’m a believer or not – the divine will give a helping hand.وگر من دست خود خستم همو درمانْ من باشدWhen I hurt myself (with my ego) - the cure is - the divine in me (me separated from my ego)o..چه زهره دارد اندیشه که گرد شهر من گرددHow dare this thinking-mind that is running around my head.کی قصد ملک من دارد چو او خاقانْمن باشدWho dares to take my house - when I am divine..نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلشI will not get sick if I believe I am of divine.بمیرد پیش من رستم چو از دستانْمن باشدTough Rostam-like problems disappear - because I, divine, am the father, Dastan, of tough Rostam-like problems..بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهرهVenus and the moon (everyday life) lose their beauty .برم از آسمان مهره چو او کیوانْمن باشدWhen I find that I am the guardian of the good in heaven..بدرم جبه مه را بریزم ساغر شه راI take off my clothes (of ego) and empty the wine (of ego).وگر خواهند تاوانم همو تاوانْمن باشدAnd if they want reparation from me, the joy of separation from ego and being divine will be their reward..چراغ چرخ گردونم چواجری خوارخورشیدمI am the light of the world and I am rewarded by the sun.امیر گوی و چوگانم چو دل میدانْمن باشدI am the master of problems; this is when I recognize that I am divine..منم مصر و شکرخانه چو یوسف در برم گیرمI’m full of sweet joy - when divine embraces me.چه جویم ملک کنعان را چو او کنعانْمن باشدWhy should I look for the house of divine - when I am the divine..زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصرAt this moment – I’m the observer of this moment - the guardian of this moment - the friend of this moment.زهی الزام هر منکر چو او برهانْمن باشدNeed to reject the imposter (mental self, ego) - the reason is the existence of divine in me..یکی جانیست درعالم که ننگش آید از صورتDivine is ashamed of the false-form face (mental selves, egos) .بپوشد صورت انسان ولی انسانْمن باشدBut human is divine even though divine is wearing that false-form..سر ماهست و من مجنون مجنبانید زنجیرمIt’s a new moon and I'm crazy - I don’t want liberation.مرا هر دم سرمه شد چو مه برخوانْمن باشدFor me, every moment is a new moon - because I (the divine) announce when is a new moon! ..سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبریزیShams Tabrizi opened my tongue.تو خامش تا زبان‌ها خود چو دل جنبانْمن باشدYou (my false-form, ego) be silent - so that the main languages (revelations) move me
user_image
حامد کهندل
۱۴۰۰/۰۱/۱۶ - ۰۴:۲۷:۵۶
بنظر میرسه حافظ در غزل با مطلع:مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارمهواداران کویش را چو جان خویشتن دانم به استقبال این غزل مولوی رفته باشد.
user_image
Homa.Akbar
۱۴۰۱/۰۹/۰۲ - ۱۳:۵۱:۰۰
در بیت : یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت / بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد به نظر آمد آنسان من باشد بهتر باشد که آن جان که بی صورت است و صورت او را ننگ ، گر چه گاهی صورت انسان بپوشد ، لیک آن بی صورت مرا همیشه آنسان بی صورت است ، او به صورت پرستان به صورت برآید مرا لایزال آنسان تعالی عما یصفون و یعقلون و ....است 
user_image
محسن
۱۴۰۱/۱۲/۲۳ - ۰۴:۱۲:۵۰
درود به همه اساتید بزرگوار شاید در خصوص بیت  "نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلش/ بمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد" بتوان ایهام ظریفی در کلمه دستان یافت به نوعی که علاوه بر اشاره به لقب زال، دستان به معنی "دست های" باشد. در آن صورت وقتی او(جانان مولانا) دست های من(مولانا) باشد، رستم هم در برابر من محکوم به مرگ است.  
user_image
برسام رضوی
۱۴۰۳/۰۱/۰۶ - ۰۱:۰۰:۰۰
دوستان صاحب نظر لطفاً راهنمایی بفرمایند: آیا بیت چهارم می‌تونه بصورت سوالی خوانده بشه؟(یعنی فقط نیم مصرع آخر سوالی نیست) چه زَهره دارد اندیشه؟ که گِرد شهر من گردد؟ که قصد مُلک من دارد؟ چو او خاقان من باشد و همچنین در بیت نهم «منم مصر و شکرخانه چو یوسف دربرم گیرم» شاعر بعد از کلمه یوسف حرف اضافه «را» را حذف کرده. آیا این گفته من می‌تونه درست باشه؟
user_image
رضا خان
۱۴۰۳/۰۱/۲۵ - ۰۹:۴۰:۰۲
با درود دوستان گرامی لطفا راهنمایی کنید در بیت ۹ آیا کلمه‌ی "منم" آیا مخفف شده "من هم" است یا من اشتباه متوجه شده‌ام دگر اینکه اگر معنی بیت آخر را لطف کنید ممنون می‌شوم.
user_image
ج اروجی
۱۴۰۳/۰۴/۰۴ - ۱۳:۲۹:۳۲
یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورتبپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد در طول ادوار مختلف همه‌ی اساتید و مولانا شناسان بزرگ سعی در تفسیر این بیت داشته‌اند. تفسیر حقیر هم بماند به یادگار:مصرع اول: در این عالم روحی (روح شمس تبریزی) وجود دارد که از چنان فرکانس والایی برخوردار است که تجلی در زمین به صورت انسان برایش ننگ و عار است (از سمسارا یا چرخه‌ی تناسخ یا به قول امروزیا از ماتریکس خارج است)مصرع دوم: درست است که در صورت انسان تجلی یافته اما این انسان شدن او به خاطر دل من (مولانا) بوده.
user_image
vafa
۱۴۰۳/۰۵/۱۹ - ۰۹:۴۲:۱۸
تفسیری در مورد این شعر نوشتم، خوشحال میشم اگر دوست داشتید بخونید. پیشاپیش منتظر نظراتتون هستم.🤍   غزل 578 از دیوان شمس مرا عهدی‌ست با شادی که شادی آنِ من باشدمرا قولی‌ست با جانان که جانان جانِ من باشد -خداوندگار با یارش پیوندی دارد؛ تا زمانی که دنیا پابرجاست معشوق در درون خداونگار است. معشوق در جانِ اوست پس، جانِ اوست. به خط خویشتن فرمان به دستم داد آن سلطانکه تا تخت‌است تا بخت‌ست، او سلطان من باشد -معشوق تا ابد در درون خداوندگار خواهد بود؛ زیرا در درونِ خداوندگار است و به خطِ "او" چنین نوشته.[معشوق خودِ خداوندگار است.] اگر هشیار اگر مستم نگیرد غیر او دستموگر من دست خود خستم همو درمان من باشد -در این دنیا  فقط اوست که از خداوندگار در برابر بزرگ‌ترین خطر، یعنی خود خداوندگار محافظت می‌کند. چه زَهره دارد اندیشه که گِرد شهر من گرددکه قصدِ مُلک من دارد چو او خاقان من باشد -هنگامی که عشق او در دل و جان مولانا خانه دارد، عقل چگونه جرئت می‌کند با منطق و تدبیر به دل نزدیک شود؟و یا "عشق، کارِ عقلِ مادرزاد نیست"* نبیند روی من زردی به اقبال لب لعلشبمیرد پیش من رُستم چو او دَستان من باشد -تا زمانی که حضور و وجودی از معشوق در این دنیا هست، او بیمار و غمگین نخواهد شد. اگر معشوق مانند زالِ داستان سیمرغ باشد، خداوندگار از رستمِ داستان، رستم‌تر خواهد شد. :) [به روایتی اگر زردی روی خداوندگار در استواری مانند رستم باشد، با نشانی‌ای از یار که چون زال است شفا می‌یابد.] بِدَرَم زَهره زُهره خراشم ماه را چهرهبَرَم از آسمان مُهره چو او کیوان من باشد -اگر معشوق کهکشان باشد، زیبایی زهره و ماه و دیگر سیاره‌ها همه از آن خداوندگار خواهد بود. [خداوندگار نشان‌دهنده‌ی زیبایی وجود معشوق است و هرجا و هرچیز که او باشد، خداوندگار نیز هست و نشانه‌ی زیبایی او خواهد بود.] بِدَرَم جُبه مَه را بریزم ساغر شَه را وگر خواهند تاوانم همو تاوان من باشد   خداوندگار اگر مرتکب گناه شده باشد به وسیله‌ی معشوق که در درونِ اوست مجازات خواهد شد.   چراغ چرخ گردونم چو اِجرِی خوارِ خورشیدم امیر گوی و چوگانم چو دل میدان من باشد   خداوندگار از خورشید مزد می‎‌گیرد و به دنیا روشنی می‌بخشد. و اگر دل میدان چوگان باشد، او گرداننده‌ی آن خواهد بود.   منم مصر و شکرخانه چو یوسف در بَرَم گیرد چه جویم ملک کنعان را؟ چو او کنعان من باشد   خداوندگار شادی را در جان خود دارد و زین سبب شاد است. چه دلیلی دارد که در دنیای بیرون به دنبال شادی بگردد؟   زهی حاضر زهی ناظر زهی حافظ زهی ناصر زهی الزام هر منکر چو او برهان من باشد   اگر معشوق دلیل و برهان و
پاسخ‌گوی تمام منکرات بر مولانا باشد پس آفرین بر حضور و نظارت و حفاظت و یاری او. *از منطق الطیر عطار نیشابوری.پ.ن: دوستان، به دلیل محدودیت‌هایی که وجود داره نتونستم تفسیر و غزل کامل رو اینجا منتشر کنم. آیدی چنلم توی تلگرام رو اینجا می‌ذارم تا اگر علاقه داشتید شعر کامل رو اونجا دریافت کنید.پیوند به وبگاه بیرونیو یا فقط سرچ کنید: " آغازِ شعرِ بودن"