
مولانا
غزل شمارهٔ ۵۸۲
۱
اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند
به جای مفرش و بالی همه مشت و لگد بیند
۲
ازیرا خواب کژ بیند که آیینه خیالست او
که معلومست تعبیرش اگر او نیک و بد بیند
۳
خصوصا اندر این مجلس که امشب در نمیگنجد
دو چشم عقل پایان بین که صدساله رصد بیند
۴
شب قدرست وصل او شب قبرست هجر او
شب قبر از شب قدرش کرامات و مدد بیند
۵
خنک جانی که بر بامش همی چوبک زند امشب
شود همچون سحر خندان عطای بیعدد بیند
۶
برو ای خواب خاری زن تو اندر چشم نامحرم
که حیفست آن که بیگانه در این شب قد و خد بیند
۷
شرابش ده بخوابانش برون بر از گلستانش
که تا در گردن او فردا ز غم حبل مسد بیند
۸
ببردی روز در گفتن چو آمد شب خمش باری
که هرک از گفت خامش شد عوض گفت ابد بیند
تصاویر و صوت


نظرات
هنگامه حیدری
ناصر از آنکارا
ناصر از آنکارا