مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۸۵

۱

مرا دلبر چنان باید که جان فتراک او گیرد

مرا مطرب چنان باید که زهره پیش او میرد

۲

یکی پیمانه‌ای دارم که بر دریا همی‌خندد

دل دیوانه‌ای دارم که بند و پند نپذیرد

۳

خداوندا تو می‌دانی که جانم از تو نشکیبد

ازیرا هیچ ماهی را دمی از آب نگزیرد

۴

زهی هستی که تو داری زهی مستی که من دارم

تو را هستی همی‌زیبد مرا مستی همی‌زیبد

۵

هلا بس کن هلا بس کن که این عشقی که بگزیدی

نشاطی می‌دهد بی‌غم قبولی می‌کند بی‌رد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 388
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 245
عندلیب :
حمید توانگر :

نظرات

user_image
آینۀ صفا
۱۴۰۰/۰۴/۰۵ - ۰۶:۴۸:۳۷
My beloved must be so that the soul grabs unto her saddle My minstrel must be so that Venus perishes alongside her    A chalice have I that ridicules the sea A crazed heart have I that evades all tape and tip   O creator thou knowest never my soul suffers from thee For no fish ever from water seeks remedy   Huzza to the existence of thine Huzza to the drunkenness of mine For thee existence adorns for me drunkenness adorns   Hush and halt [Rumi] for this Love you’ve chosen Grants a delight free of woe Approves all with no veto