مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۸۶

۱

سعادت‌جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد

ندارد پای عشق او کسی کش عشق سر باشد

۲

مراد دل کجا جوید بقای جان کجا خواهد

دو چشم عشق پرآتش که در خون جگر باشد

۳

ز بدحالی نمی‌نالد دو چشم از غم نمی‌مالد

که او خواهد که هر لحظه ز حال بد بتر باشد

۴

نه روز بخت می‌خواهد نه شب آرام می‌جوید

میان روز و شب پنهان دلش همچون سحر باشد

۵

دو کاشانه‌ست در عالم یکی دولت یکی محنت

به ذات حق که آن عاشق از این هر دو به درباشد

۶

ز دریا نیست جوش او که در بس یتیمست او

از این کان نیست روی او اگر چه همچو زر باشد

۷

دل از سودای شاه جان شهنشاهی کجا جوید

قبا کی جوید آن جانی که کشته آن کمر باشد

۸

اگر عالم هما گیرد نجوید سایه‌اش عاشق

که او سرمست عشق آن همای نام ور باشد

۹

اگر عالم شکر گیرد دلش نالان چو نی باشد

وگر معشوق نی گوید گدازان چون شکر باشد

۱۰

ز شمس الدین تبریزی مقیم عشق می‌گویم

خداوندا چرا چندین شهی اندر سفر باشد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 388
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 245
عندلیب :

نظرات