مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۸۸

۱

صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد

اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد

۲

ز رندان کیست این کاره که پیش شاه خون خواره

میان بندد دگرباره که اینک وقت کار آمد

۳

بیا ساقی سبک دستم که من باری میان بستم

به جان تو که تا هستم مرا عشق اختیار آمد

۴

چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدم

چو خارم سوخت در عشقت گلم بر تو نثار آمد

۵

پیاپی فتنه انگیزی ز فتنه بازنگریزی

ولیک این بار دانستم که یار من عیار آمد

۶

اگر بر رو زند یارم رخی دیگر به پیش آرم

ازیرا رنگ رخسارم ز دستش آبدار آمد

۷

توی شاها و دیرینه مقام تست این سینه

نمی‌گویی کجا بودی که جان بی‌تو نزار آمد

۸

شهم گوید در این دشتم تو پنداری که گم گشتم

نمی‌دانی که صبر من غلاف ذوالفقار آمد

۹

مرا برّید و خون آمد غزل پرخون برون آمد

برید از من صلاح الدین به سوی آن دیار آمد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 389
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 245
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۱/۲۴ - ۰۳:۳۲:۰۹
چو گلزار تو را دیدم چو خار و گل بروییدمچو خارم سوخت در عشقت، گلم بر تو نثار آمد..
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۰۵ - ۱۴:۱۷:۲۳
عشق هم همه چیز است و همه چیز میدهد و هم همه چیز را میگیرد تا او تنها شاه باشد، جلال دین برای دومین بار این شاه قماربازان را ملاقات میکند که می آید و دار و ندار تو را از چنگت بیرون میاورد، یکبار با از دست دادن شمس و اینبار رفتن صلاح دین، ولی این بار او این شاه را خیلی خوب می شناسد و با او یکی شده است، کمر بسته و آماده و در خدمت، او می داند که ساقی سبک دست که همه جدایی ها و نداشتن ها را برای بسیار آسان میکند در کنار اوستجلال دین در عشق، آزموده ترین است، هرچند زندگی را با دوست بسر میکند و عزیز ترین چیز در زندگی دوست است و دوست را تا مقام خدایی والا و گرامی میدارد و دوست را آینه جان خود و رفیق شکار معنی و پرورنده روان خود میداند ولی میداند که شاه معنی ها عشق است و مقام و عیار هرکس را او نشان میدهد و آتش حقیقی عشق است که هرچیز دیگر را هرچند با ارزش باشد بجز خود میسوزاند، نه سوختنی که نابود کند بلکه از جنس خود و جاویدان میسازد، چون جلال دین این کیمیا را می شناسد و بکار می بندد، ما دوستان او نیز که با آتش او گرم میشویم نیز در کنار او نامیرای جاودانه خواهیم بود که اوست که به آتش جاودان و شاه یگانه پیوند دارداین غزل، خون جلال دین است که یکبار دیگر و با غروری پر شکوه زخم شاه عشق را بر پیکر خود لمس میکند و صلاح دین خودرا به دیار جاودانگی می سپارد بسیار آرام تر از رفتن خونین و آتشبار شمسبه آرامشی از جنس خود دوستی صلاح دین که آرامش جان او بود
user_image
مسافر
۱۴۰۲/۰۵/۱۰ - ۰۴:۰۹:۴۴
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 898 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است. می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:   parvizshahbazi aparat