مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۹۶

۱

آن مه که ز پیدایی در چشم نمی‌آید

جان از مزه عشقش بی‌گشن همی‌زاید

۲

عقل از مزه بویش وز تابش آن رویش

هم خیره همی‌خندد هم دست همی‌خاید

۳

هر صبح ز سیرانش می‌باشم حیرانش

تا جان نشود حیران او روی بننماید

۴

هر چیز که می‌بینی در بی‌خبری بینی

تا باخبری والله او پرده بنگشاید

۵

دم همدم او نبوَد جان محرم او نبوَد

و اندیشه که این داند او نیز نمی‌شاید

۶

تن پرده بدوزیده جان برده بسوزیده

با این دو مخالف دل بر عشق بنبساید

۷

دو لشکر بیگانه تا هست در این خانه

در چالش و در کوشش جز گرد بنفزاید

۸

در زیر درخت او می‌ناز به بخت او

تا جان پر از رحمت تا حشر بیاساید

۹

از شاه صلاح الدین چون دیده شود حق‌بین

دل رو به صلاح آرد جان مشعله برباید

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 393
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 248
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
عندلیب :

نظرات

user_image
علی قیدی
۱۳۹۲/۰۲/۱۷ - ۰۸:۱۰:۳۳
بعد از بیت دو لشگر.. بیت زیر از قلم افتاده:خواهی ببری جانی بگریز به سلطانیدر خدمت تریاقی پازهر بنگراید
user_image
وفایی
۱۳۹۶/۰۲/۰۳ - ۲۲:۱۴:۵۰
مصراع دوم بیت سوم :تا جان نشود حیران او روی بننمایدمنبع : دیوان شمس
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۰۸ - ۰۴:۲۶:۱۹
غزل دریافت و فهم عارفانهفهمیدن فیزیکی و علمی با شناخت اجزا و محاسبه زمان و مکان و طرح مدل و ساخت دستگاه صورت میگیرد، اگر چیزی را نتوان ساخت و اندازه گرفت و یا تعریف نمود نمی توان هم فهمید در عرفان و شناخت عارفانه فهمیدن عبارت است از گذر از شگفتی و هوشیاری به سرگشتگی حیرانی و مستی، نه قرار اندازه گیری و دقت است و نه ساختن و تولید و سود کردن
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۰۸ - ۱۰:۵۰:۳۱
اینجا جلال دین پارسی ما به زیبایی هر چه تمام عرفان خود را که یک فرهنگ بزرگ انسانی است بازگشایی و رونمایی میکندجان و دل که یکی با حواس ظاهری ما و دیگری با حواس درون کار میکنند میتوانند چون دو لشکر روبرو و متخالف در بیایند و آسمان وجود ما را به تیرگی و گرد و خاک بکشانند این اتفاق ممکن است برای یک دانشمند که هم دل و هم جانش بدنبال علم بیرونی است روی ندهد یا یک موسیقی دان و یا یک ورزشکار تنها در آخر عمر به این چالش و کوشش روی بیاورد
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۰۸ - ۱۱:۴۶:۰۲
غزل ناب از مطلع آن شناخته میشود، که تمامی سخن غزل و چکیده آن در بیت آغازین آمده باشد و دنباله غزل نیز از این سخن و مضمون خارج نگردد بلکه آنرا به اوج و آسمان برساند و در پایان غزل و مقطع آن با فرودی به یک نشانه شناخته و زمین آشنابازگردد که همان مضمون را میرساند فرهنگ جلال دین روی دوستی جانانه دو انسان بنامیشود و تمامی ظرفیت های انسان را چون ماه آسمان آشکار و فعال میسازد و آنرا از هر محدودیت و چارچوبی خارج و رها میسازدبخصوص از محدودیت باور های مذهبی و باورهای علمی که یکی چارچوب خشک عقیدتی است و دیگری در بند فضا و زمان و عدد و اندازهیکی جان را خاموش میکند و دیگری تن را و عقل راساکت میکند این پرده می سازد و می بافد و آن پرده ها را می سوزد و گاه هم از روی مصلحت با هم میسازند نه از روی صلاح و روشن کردن جان و روان بلکه نتیجه کار آنان روی انسان گیجی و پریشانی استاین نه به معنی کوچک کردن دین و علم است هرگزبلکه سخن بر سر چیزی است که بس که پیداو آشکار است دیده و دریافت نمی شود نه با محاسبات پیچیده علم و نه با شریعت مبسوط دین انسان نیازمند صافی و پاکی آیینه واری است و نیازمند حسی ویژه است که با دوست تربیت و ورزیده میشود و فرهنگ نو شدن و تازه شدن را می آموزد و ازاین تازگی هر روزه آن حس را که حس بی خبری و حیرانی است در خود بیدار میکند