مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۵۹۹

۱

امشب عجبست ای جان گر خواب رهی یابد

وان چشم کجا خسپد؟ کاو چون تو شهی یابد

۲

ای عاشق خوش‌مذهب زنهار مخسب امشب

کان یار بهانه‌جو بر تو گنهی یابد

۳

من بنده آن عاشق کاو نر بود و صادق

کز چستی و شبخیزی از مه کلهی یابد

۴

در خدمت شه باشد شب همره مه باشد

تا از ملاء اعلا چون مه سپهی یابد

۵

بر زلفِ شب آن غازی چون دلو رسن‌بازی

آموخت که یوسف را در قعر چهی یابد

۶

آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو

می‌گردد در خرمن تا مشت کهی یابد

۷

بالش چو نمی‌یابد از اطلس روی تو

باشد ز شب قدرت شال سیهی یابد

۸

زان نعل تو در آتش کردند در این سودا

تا هر دل سودایی در خود شرهی یابد

۹

امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن

تا هر دل اللهی ز الله ولهی یابد

۱۰

اندر پی خورشیدش شب رو پی امیدش

تا ماه بلند تو با مه شبهی یابد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 394
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 249
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
عندلیب :

نظرات