مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۰

۱

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

۲

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

۳

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

چه داند یوسف مصری غم و درد زلیخا را

۴

گریبان گیر و این جا کش کسی را که تو خواهی خوش

که من دامم تو صیادی چه پنهان صنعتی یارا

۵

چو شهر لوط ویرانم چو چشم لوط حیرانم

سبب خواهم که واپرسم ندارم زهره و یارا

۶

اگر عطار عاشق بد سنایی شاه و فایق بد

نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را

۷

یکی آهم کز این آهم بسوزد دشت و خرگاهم

یکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکرخا را

۸

خمش کن در خموشی جان کشد چون کهربا آن را

که جانش مستعد باشد کشاکش‌های بالا را

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 77
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 63
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
نازنین بازیان :
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
امین افشار
۱۳۹۵/۰۳/۰۴ - ۱۱:۳۳:۴۳
یکی آهم... کز این آهم بسوزد دشت و خرگاهم...
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۲۹ - ۱۴:۲۵:۱۸
براستی عرفان جلال دین با دیگر عرفا متفاوت و یگانه است و مکتب عشق ویژه خود اوست او دل‌ را مرکز هر چیزی می‌‌داند و هر چیزی در هستی‌ دل‌ دارد و همه دل‌‌ها به هم راه دارند دل‌ مرکز نویی و خرمی است خموشی یعنی‌ توجه به دل‌ و اینکه چیز دیگری مهم تر از آن نشود تا از موهبت دل‌ برخوردار شویمکه همان کشش دل‌ است به بالا و اثر آه‌ دل‌ که از راه پنهان آتش‌ها بپا می‌‌کند
user_image
الکی
۱۳۹۸/۰۳/۱۲ - ۱۴:۰۹:۱۶
بیت پنجم درست این است:چو شهر لوط ویرانم چو چشم لوچ حیرانمسبب خواهم که واپرسم ندارم زهره و یارا
user_image
محمدامین
۱۳۹۸/۰۵/۰۶ - ۲۰:۵۳:۰۴
هو الذی الف بین القلوبدر ضیافت اربعین کلیمی شب 26