
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۰۰
۱
جامم بشکست ای جان پهلوش خلل دارد
در جمع چنین مستان جامی چه محل دارد
۲
گر بشکند این جامم من غصه نیاشامم
جامی دگر آن ساقی در زیر بغل دارد
۳
جامست تن خاکی جانست می پاکی
جامی دگرم بخشد کاین جام علل دارد
۴
ساقی وفاداری کز مهر کله دارد
ساقی که قبای او از حلم تگل دارد
۵
شادی و فرح بخشد دل را که دژم باشد
تیزی نظر بخشد گر چشم سبل دارد
۶
عقلی که بر این روزن شد حارس این خانه
خاک در او گردد گر علم و عمل دارد
۷
شهمات کجا گردد آن کو رخ شه بیند
کی تلخ شود آن کو دریای عسل دارد
۸
از آب حیات او آن کس که کشد گردن
در عین حیات خود صد مرگ و اجل دارد
۹
خورشید به هر برجی مسعود و بهی باشد
اما کر و فر خود در برج حمل دارد
۱۰
جز صورت عشق حق هر چیز که من دیدم
نیمیش دروغ آمد نیمیش دغل دارد
۱۱
چندان لقبش گفتم از کامل و از ناقص
از غایت بیمثلی صد گونه مثل دارد
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
همایون
بهروز