
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۰۱
۱
آن عشق که از پاکی از روح حشم دارد
بشنو که چه میگوید بنگر که چه دم دارد
۲
گر جسم تنک دارد جان تو سبک دارد
هر چند که صد لشکر در کتم عدم دارد
۳
گر ماندهای در گل روی آر به صاحب دل
کو ملک ابد بخشد کو تاج قدم دارد
۴
ای دل که جهان دیدی بسیار بگردیدی
بنمای که را دیدی کز عشق رقم دارد
۵
ای مرکب خود کشته وی گرد جهان گشته
بازآی به خورشیدی کز سینه کرم دارد
۶
آن سینه و چون سینه صیقل ده آیینه
آن سینه که اندر خود صد باغ ارم دارد
۷
این عشق همیگوید کان کس که مرا جوید
شرطیست که همچون زر در کوره قدم دارد
۸
من سیمتنی خواهم من همچو منی خواهم
بیزارم از آن زشتی کو سیم و درم دارد
۹
القاب صلاح الدین بر لوح چو پیدا شد
انصاف بسی منت بر لوح و قلم دارد
تصاویر و صوت


نظرات
هنگامه حیدری
نادر..
همایون