مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۰۲

۱

آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد

وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد

۲

از رنگ بلور تو شیرین شده جور تو

هر چند که جور تو بس تند قدم دارد

۳

ای نازش حور از تو وی تابش نور از تو

ای آنک دو صد چون مه شاگرد و حشم دارد

۴

ور خود حشمش نبود خورشید بود تنها

آخر حشم حسنش صد طبل و علم دارد

۵

بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته

در سایه آن زلفی کو حلقه و خم دارد

۶

گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن

گفتا به صدف مانی کو در به شکم دارد

۷

تا نشکنی ای شیدا آن در نشود پیدا

آن در بت من باشد یا شکل بتم دارد

۸

شمس الحق تبریزی بر لوح چو پیدا شد

والله که بسی منت بر لوح و قلم دارد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 397
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 250
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :
حسین رستگار :
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۷/۱۹ - ۱۱:۱۸:۱۲
گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن،گفتا به صدف مانی کو دُر به شکم دارد..
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۶/۱۸ - ۲۰:۲۶:۵۷
زندگی و جان با بی نهایت هم أرز یک یگرند راز هستی در این است که آن یک و یگانه در دل اجزا خود حضور دارد و این برای فهم ما راز گونه است در حالیکه همین حضور یک در دل بسیار، سازنده نامتناهیت است و پدید آورنده جان و زندگی است این از نظر اندیشه، حکمی فلسفی است به قول هگل نامتناهیت نسبت دیلکتیکی یک و بسیار است و فکر زندگی را در همین دیلکتیک منطقی میتوان بازیافت و زندگی خود این دیلکتیک است که جان را به تفکر دیالکتیکی (تحول معنوی و کیفی) وا میدارداین موضوع اما برای جلال دین با ملاقات شمس و ارتباط زنده ای که بین آنها بود دیگر تفکری فلسفی نبود بلکه تجربه ای آفاقی و انفسی بوده است