مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۰۷

۱

ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد

بی سر شو و بی‌سامان یعنی بنمی ارزد

۲

چون لعل لبش دیدی یک بوسه بدزدیدی

برخیز ز لعل و کان یعنی بنمی ارزد

۳

در عشق چنان چوگان می‌باش به سر گردان

چون گوی در این میدان یعنی بنمی ارزد

۴

بی پا شد و بی‌سر شد تا مرد قلندر شد

شاباش زهی ارزان یعنی بنمی ارزد

۵

چون آتش نو کردی عقلم به گرو کردی

خاک توم ای سلطان یعنی بنمی ارزد

۶

بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من

آن عید بدین قربان یعنی بنمی ارزد

۷

چون مردم دیوانه ویران کنم این خانه

آن وصل بدین هجران یعنی بنمی ارزد

۸

تا دل به قمر دادم از گردش او شادم

چون چرخ شدم گردان یعنی بنمی ارزد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 399
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 251
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۰۳ - ۱۶:۳۱:۵۹
جلال دین کار خود را ارزیابی می‌‌کند و نتیجه کار خود را که چرخان شدن در هستی‌ است همه چیز در هستی‌ در چرخش است، چرخش انسان چگونه است؟چرخیدن نه بر مدار سر و سامان خویش بلکه در میدان بازی هستی‌ که چون ماه، نو شدن و صورت‌های تازه به خود گرفتن و تابیدن استتغییر دائمی، هر روز آتش نو به پا کردن، قلندری در راه احق، به دنبال کان و معدن هر چیزی گشتن، خانه کهنه را ویران کردن و از نو ساختن، خود را در عشق فنا کردن و فدا کردن به تمامی این راز هستی‌ انسان در عرفان و فرهنگ جلال دین است که پس از دوستی‌ با شمس ساخته و پرداخته می‌‌گردد و جلال دین برای آن ارزش فراوان قائل است و پرسش او این است که آیا نمی‌‌ارزد که انسان این گونه باشد؟
user_image
مسافر
۱۴۰۲/۰۴/۲۰ - ۰۲:۲۶:۵۶
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 955 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید: parvizshahbazi aparat