
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۰۷
۱
ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد
بی سر شو و بیسامان یعنی بنمی ارزد
۲
چون لعل لبش دیدی یک بوسه بدزدیدی
برخیز ز لعل و کان یعنی بنمی ارزد
۳
در عشق چنان چوگان میباش به سر گردان
چون گوی در این میدان یعنی بنمی ارزد
۴
بی پا شد و بیسر شد تا مرد قلندر شد
شاباش زهی ارزان یعنی بنمی ارزد
۵
چون آتش نو کردی عقلم به گرو کردی
خاک توم ای سلطان یعنی بنمی ارزد
۶
بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من
آن عید بدین قربان یعنی بنمی ارزد
۷
چون مردم دیوانه ویران کنم این خانه
آن وصل بدین هجران یعنی بنمی ارزد
۸
تا دل به قمر دادم از گردش او شادم
چون چرخ شدم گردان یعنی بنمی ارزد
تصاویر و صوت


نظرات
همایون
مسافر