
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۱۹
۱
آن صبح سعادتها چون نورفشان آید
آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید
۲
خور نور درخشاند پس نور برافشاند
تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید
۳
مسکین دل آواره آن گمشده یک باره
چون بشنود این چاره خوش رقص کنان آید
۴
جان به قدم رفته در کتم عدم رفته
با قد به خم رفته در حین به میان آید
۵
دل مریم آبستن یک شیوه کند با من
عیسی دوروزه تن درگفت زبان آید
۶
دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد
این رقص کنان باشد آن دست زنان آید
۷
شمس الحق تبریزی هر جا که کنی مقدم
آن جا و مکان در دم بیجا و مکان باشد
تصاویر و صوت


نظرات
زینب
نادر
یزدانپناه عسکری