مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۱۹

۱

آن صبح سعادت‌ها چون نورفشان آید

آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید

۲

خور نور درخشاند پس نور برافشاند

تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید

۳

مسکین دل آواره آن گمشده یک باره

چون بشنود این چاره خوش رقص کنان آید

۴

جان به قدم رفته در کتم عدم رفته

با قد به خم رفته در حین به میان آید

۵

دل مریم آبستن یک شیوه کند با من

عیسی دوروزه تن درگفت زبان آید

۶

دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد

این رقص کنان باشد آن دست زنان آید

۷

شمس الحق تبریزی هر جا که کنی مقدم

آن جا و مکان در دم بی‌جا و مکان باشد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 404
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 254
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
زینب
۱۳۹۳/۱۲/۱۲ - ۰۸:۳۸:۳۸
سلام.به نظر می رسد مصراع آخر شعر کلمه ای اشتباه نگارشی دارد:»آن جا و مکان در دم بی جا و مکان باشد»در نسخه گنجور بی جان و مکان آمده.
user_image
نادر
۱۳۹۵/۱۰/۱۱ - ۲۱:۵۷:۲۵
مقیم عرش بودی ..نهایت، یک دو ساعت،به دنیایی مجازی وصل گشتی- که صد سالیست در ظاهر- *همین وادی که میخوانیم آنرا:" صحنه ی یکتا و بی چونِ هنرمندی" **تو گویی پرتو نوریگذر کرده است از منشور و اینکبی نهایت رنگ، رقصان استدر اینجا نغمه ی خود خوانده و راهی شوی، امّانیست زین پس صحنه ای برپا"تو"یی پیوسته پا بر جا ...در این بازی،بجز عشق و محبت هیچ معنایی حقیقی نیستتو بایدبی نهایت رنگها را،به شور عشق، دائم درهم آمیزیکه معنایی اصیل از خویشتن یابیو از سرگشتگی هایت رها گردی،... بسوی عرش برگردی-* برداشتی از آیه 47 سوره حج** اشاره به شعر خانم"ژاله اصفهانی" با نگاهی متفاوت
user_image
یزدانپناه عسکری
۱۴۰۲/۰۱/۲۹ - ۱۵:۳۲:۲۶
رقص دل دلْ نورِ جهان باشد جانْ در لَمَعان باشد این رَقص کُنان باشد آن دستْ زَنان آید