مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۲۱

۱

در تابش خورشیدش رقصم به چه می‌باید

تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید

۲

شد حامله هر ذره از تابش روی او

هر ذره از آن لذت صد ذره همی‌زاید

۳

در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی

تا ذره شود خود را می‌کوبد و می‌ساید

۴

گر گوهر و مرجانی جز خرد مشو این جا

زیرا که در این حضرت جز ذره نمی‌شاید

۵

در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن

کز دست گران جانی انگشت همی‌خاید

۶

چون جان بپرد از تو این گوهر زندانی

چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید

۷

ور سخت شود بندش در خون بزند نقبی

عمری برود در خون موییش نیالاید

۸

جز تا به چه بابل او را نبود منزل

تا جان نشود جادو جایی بنیاساید

۹

تبریز ز برج تو گر تابد شمس الدین

هم ابر شود چون مه هم ماه درافزاید

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 405
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 255
عندلیب :

نظرات

user_image
محمی
۱۳۸۷/۰۵/۰۹ - ۰۲:۴۸:۰۸
در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحیتا ذره شود خود را می‌کوبد و می‌سایدبه نظر من ریبا ست