
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۲۲
۱
جان پیش تو هر ساعت میریزد و میروید
از بهر یکی جان کس چون با تو سخن گوید
۲
هر جا که نهی پایی از خاک بروید سر
وز بهر یکی سر کس دست از تو کجا شوید
۳
روزی که بپرد جان از لذت بوی تو
جان داند و جان داند کز دوست چه میبوید
۴
یک دم که خمار تو از مغز شود کمتر
صد نوحه برآرد سر هر موی همیموید
۵
من خانه تهی کردم کز رخت تو پر دارم
میکاهم تا عشقت افزاید و افزوید
۶
جانم ز پی عشق شمس الحق تبریزی
بی پای چو کشتیها در بحر همیپوید
تصاویر و صوت


نظرات