مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۳

۱

چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را

چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را

۲

چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم

چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را

۳

اگر آن خود همین جانست چرا بعضی گران جانست

بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را

۴

وگر عقلست آن پرفن چرا عقلی بود دشمن

که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را

۵

چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش

همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را

۶

زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری

چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را

۷

جهانی را کشان کرده بدن‌هاشان چو جان کرده

برای امتحان کرده ز عشق استاد صورت را

۸

چو با تبریز گردیدم ز شمس الدین بپرسیدم

از آن سری کز او دیدم همه ایجاد صورت را

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 78
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 63
زهرا بهمنی :
پری ساتکنی عندلیب :
نازنین بازیان :

نظرات

user_image
منصور قربانی
۱۳۹۴/۰۹/۲۲ - ۰۷:۳۳:۱۶
بنظرمیرسد مولانا درباره گوهر حیات بخش عشق ،بامهارت خاصی صحبت میکند.میفرمایدآنچه مایه حیات وشادمانی است همانا عشق است که درغیاب آن تنها پلیدی وغم حاصل میگردد.واین گوهرحیات عقل مصلحت اندیش که نابودکننده است نمیباشد
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۷/۰۷ - ۱۹:۵۱:۳۹
صورت همان آفرینش است که کار عشق است عشق می‌‌آفریند ولی عقل میخواهد سر درآورد از کار آفرینش عاشق صورت آفرین است ولی عاقل میان صورت‌ها دشمنی میکندعشق اگر پنهان شود شادی ناپدید میشود و اگر کاملا آشکار شود همه صورت‌ها ناپدید میشوند من این راز‌ها را از شمس تبریز آموختم که خود صورت آفرین بود