مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۳۹

۱

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

امسال در این خرقه زنگار برآمد

۲

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی

آنست که امسال عرب وار برآمد

۳

آن یار همانست اگر جامه دگر شد

آن جامه به در کرد و دگربار برآمد

۴

آن باده همانست اگر شیشه بدل شد

بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد

۵

ای قوم گمان برده که آن مشعله‌ها مرد

آن مشعله زین روزن اسرار برآمد

۶

این نیست تناسخ سخن وحدت محضست

کز جوشش آن قلزم زخار برآمد

۷

یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست

کآدم ز تک صلصل فخار برآمد

۸

رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید

امروز در این لشکر جرار برآمد

۹

گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد

از برج دگر آن مه انوار برآمد

۱۰

گفتار رها کن بنگر آینه عین

کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد

۱۱

شمس الحق تبریز رسیدست مگویید

کز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 414
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 261
هانیه سلیمی :
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
ایرانی
۱۳۹۰/۱۰/۱۷ - ۱۸:۲۹:۴۱
فکر می کنم به جای "کدم ز تک صلصل فخار برآمد" صحیح این باشد: کآدم ز تک صلصل فخار برآمد
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۵:۰۳:۲۹
چند بیت اول در ستیز با نژاد پرستی است و در ستای انسان دوستی و خدابینی
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۵:۰۶:۱۴
بیت 6 باید ز از خار جدا شود زخار به عربی معنی نمی دهد ولی ز خار یعنی از خارا سنگ
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۵:۲۳:۱۳
زخار به فارسی یعنی لبالب و مالامال اما ریشه أش را نمی دانم عربی نیست و فارسی بودنش هم ریودار است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۵:۳۵:۳۲
زخار در قاموس عربی نیست ولی زاخر را کریم ترجمه کرده است علامه دهخدا یک زخار به معنی بانگ اورده از زخ فارسی که فریاد است و زخار را عربی دانسته که باید گردن بنهیم
user_image
شروین پاداش‌پور
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۶:۰۵:۵۱
سلام چقدر خوبه که اینجا یاد می گیریم .اما جناب کیخا، معنی "کز جوشش آن قلزم زخار برآمد" چی می شه و اساسا" منظور چی بوده ؟با سپاس از توضیحات آموزنده ی شما :)
user_image
شروین پاداش‌پور
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۶:۱۰:۱۶
با در نظر گرفتن پیشنهاد شما در مورد جدا کردن "ز" از "خار" وضعیت خوانش و کلا" وزن به چه صورت می شه ؟
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۶:۳۶:۴۸
شروین من در اخرین نوشته پذیرفتنم که همان زخار درست است اما گیر ریشه زخار بودم درست میفرمایید
user_image
شروین پاداش‌پور
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۶:۵۱:۰۳
ممنون امین گرامی .پس به قول شما: " گردن می نهیم " .منم در گوگل چیزی برای "زخار" خارج از تحقیقات شما پیدا نکردم . یه واژه ی زاخار پیدا کردم که بین جوون ها رایجه و به کار گرفته می شه !! که ......... هیچ !! توضیحات شما در صفحه ی فیس بوک من میاد و تقریبا" همیشه دنبال می کنم .بازم ممنون از شما .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۴ - ۰۶:۵۳:۱۹
شروین جانم چشم چو منی روشن به جان چون توییست ، درود من بر تو باد هزار بار
user_image
شروین پاداش پور
۱۳۹۳/۰۴/۰۷ - ۰۹:۰۰:۴۲
امین گرامی!شما بزرگوارین :)
user_image
عرفی
۱۳۹۳/۰۷/۲۵ - ۱۵:۰۹:۴۱
من متخصص ادبیات نیستم اما گاهی چیزهایی الکی در گنجور عزیز می نویسم. در باره "زخار" هم شاید وزن فعّال از زخر باشد که زاخر و مزخور فاعل و مفعلوش باشد. زخر البحر-به گفته ی خلیل بن احمد فراهیدی در العین- یعنی وقتی که امواج دریا بلند شود. از این جهت شاید همان زخار درست باشد. به علاوه نداشتن اینگونه لفظی در فارسی و مشکل خراب شدن وزن الشعر هم موید زخار است. در ضمن بین زخار که صفت قلزم شده با واژه "جوشش" همان مصرع هم ارتباط وجود دارد. ببخشید طالانی شد.
user_image
حمید بذرپور
۱۳۹۴/۰۸/۲۶ - ۰۲:۵۴:۰۳
مولانا به سادگی از تکرار زندگی میگوید
user_image
جان
۱۳۹۵/۰۵/۱۸ - ۱۷:۳۱:۴۱
با سلاماین غزل دوبار تکرار شده غزل شمارهٔ 650 با این غزل شمارهٔ 639 در 3 بیت اختلاف دارند:ای قوم گمان برده که آن مشعله‌ها مردآن مشعله زین روزن اسرار برآمداین نیست تناسخ سخن وحدت محضستکز جوشش آن قلزم زخار برآمدیک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیستکدم ز تک صلصل فخار برآمداین احتمال وجود دارد که کسی عامدانه مفهوم را تغییر داده چراکه با مفهوم نتاسخ مشکل داشته داشته است. شعر موصوف از این جهت نفی نژاد پرستی است که ارزش انسان را در روح او میبیند همان که از دیده برون مینگرد. نه به جسم میرا و فانی که بسیاری آن را با خود اشتباه میگیزند. با همین مفهوم شمس عزیز از زیان خداوند میفرماید که ما باز سفید خود (حضرت محمد) را فرستادیم تا ناجی شما باشد. پس برای شمس و مولوی صورت فاقد ارزش بوده و درون را میدیدند و حال را فارغ از ملیت و نژاد و باور داشتند که یک روح مینواند در عالب ملیت ها و نژادهای مختلف بر زمین حاضر شود و ...
user_image
هانیه سلیمی
۱۳۹۵/۱۰/۱۷ - ۱۵:۱۰:۰۰
در مورد مصرع"کدم ز تک صلصل فخار برآمد" با توجه به وزن شعر و اینکه اشاره به آیه 14 از سوره الرحمان است:"خَلَقَ‌ الْإِنْسَانَ‌ مِنْ‌ صَلْصَالٍ‌ کَالْفَخَّارِ" بنابراین "کادم" صحیح می باشد. به این معنی که "انسان را از گلی خشک، از گلی سیاه و بدبو آفریدیم"«صَلْصَالٍ»: گِل خشکیده‌ای که با زدن تلنگری به صدا در می‌آید «فَخَّارِ»: سفال.معنی صلصال در واژه یاب:(این فرهنگ توسط آقای علی‌اکبر رستگار در اختیار واژه‌یاب قرار گرفته است.)گِل خشکیده که وقتی زیر پا می رود صدا می کند(اصل معنای صلصال عبارت است از صدایی که از هر چیز خشکی چون میخ و امثال آن به گوش برسد ، و اگر گل خشکیده را هم صلصال گفتهاند که در قرآن هم آمده من صلصال کالفخار و من صلصال من حماء مسنون - از گل خشکیدهای از لایهای متعفن بدین جهت است که وقتی روی آن راه میروند صدا میکند .
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۱۰/۲۴ - ۱۶:۱۴:۴۶
به احتمال قریب به یقین منظور از سرخ قبا شمس تبریز است که در ادامه اشاره کرده که او ترکی بود که به یغما رفت و کسی که عرب وار برآمد صلاح الدین زرکوب است که به سبب حرفه زرکوبی خود خرقه زنگار یعنی زنگ گرفته داشته.پر عشق را باید قوی کنیم چرا که اوست که دیده ها را در می یابد و دیده ها از دریافت او عاجزند.
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۱۰/۲۴ - ۱۶:۲۰:۰۸
مقصود از سرخ قبا به احنمال قریب به یقین شمس عزیز است که در ادامه اشاره می کند که ترک به یغما رفته است. و احتمالا شخصی که عربوار و در خرقه زنگار برامده است صلاحالدین زرکوب است که بواسطه شغل زرگری جامه زنگار گرفته داشته.
user_image
هانیه سلیمی
۱۳۹۵/۱۰/۲۷ - ۱۴:۲۳:۰۹
یغما در مصرع اول بیت دوم بدین معنی ست:( از لغت‌نامه دهخدا)یغما. [ ی َ ] (اِخ ) نام شهری در ترکستان که مردمان خوشگل و صاحب حسن دارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از برهان ). نام شهری که خوبان بسیار از آنجا خیزند. شهری حسن خیز بود در ترکستان ، و مردم آن به تاراج و غارت همه چیز و از جمله خوان مشهور شده اند نزد شعرا: بت یغمایی . بتان یغما. خوبان یغما.معنی مصرع: آن ترک یا زیبا رویی که آن سال در شهر یغما دیدی...
user_image
امیر
۱۳۹۶/۰۳/۲۷ - ۰۶:۰۰:۴۰
چرا انقدر جنجال بر سر الفاظ...اگر هوشمندی به معنی گرای که معنی بماند ز صورت به جایبه نظر شما چند بیت اول به تناسخ اشاره داره؟و اگر نداره مفهومش چیه؟
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۳/۲۸ - ۰۴:۰۹:۰۹
گمان نمی کنم امیر گرامیبیشتر به نظر می آید به وحدت وجود اشاره می کند. همه اطوار هستی از جمادات و ریز ذرات تا ابر کهکشانها در یک نقطه مشترک هستند و آن وجود است، هستی است! گویا روحی یگانه در همگی دمیده شده که علیرغم صورت های گوناگون معنای مشترکی به موجودات جهان می بخشد. در فلسفه می گویند هر موجودی از دو بخش تشکیل شده وجود و ماهیت، هستی و چیستی! گویند ماهیت نیز از ترکیب دو بخش ما + هی تشکیل شده است، یعنی ما هی؟ چیست آن؟ چیستی موجودات خطوط فصل آنان را از یکدگر مشخص می کند آن چیزی که من را از اتم و گل بابونه و سمور آبی و یک رویای دلنشین و یک احساس و بی نهایت چیستی دیگر متمایز می کند، همه آن چیزهایی که من را من کرده است و تو را تو، لیک هستی خط فصل موجودات نیست خط وصل آنان است از این حیث که هستند، منِ روفیا با تویِ امیر با یک احساس ناب و اصیل با یک تک یاخته شفاف و بی رنگ در اعماق تاریک اقیانوس با یک جهان موازی همه در یک نقطه مشترکیم و آن هستی است، تو گویی همگی اجزای یک پیکر عظیم هستیم! این نیست تناسخ سخن وحدت محضستکز جوشش آن قلزم زخار برآمدنیم بیت دوم منبع و منشا این هستی مشترک را به دریای جوشانی مانند می کند که جلوه های گوناگون هستی از درون آن بر می خیزند!
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۳/۲۹ - ۱۱:۲۷:۴۶
یا شاید بهتر باشد بگوییم جلوه های گوناگون هستی امواج آن دریا هستند، امواج دریا بدون دریا هیچ نیستند، هر چند موج برای خود چیستی دارد ولی هستی اش را از دریا دارد!
user_image
هانیه سلیمی
۱۳۹۶/۱۰/۰۳ - ۱۶:۱۸:۵۷
در خوانش این غزل، مصرع اول را اشتباه خواندم. صحیح آنطور است که دکتر سروش میخواند: آن سرخ قبایی که چو مه، پار (پارسال) بزآمد؛ امسال...من مهپار را سرهم (به معنی مهپاره) خواندم.
user_image
علیرضا
۱۳۹۷/۱۱/۱۲ - ۰۷:۰۹:۱۵
درود بر روفیای اهل دل که معلوم هست سالک معرفت هست.در پناه هو
user_image
محمدعلی طهماسب زاده
۱۳۹۸/۰۶/۰۹ - ۱۴:۳۷:۵۵
فرضیه یی وجود دارد بر این مبنی که شمسی که در سال 642 قمری بر مولانا رومی وارد میشود همان سلطان جلال الدین خوارزمشاه است.سلطان جلال الدین خوارزمشاه را سرخ روی ترک چهره ی پارسی دان توصیف کرده اند.به یقین مولانا جلال الدین رومی از حقیقت شمس که وی همان سلطان جلال الدین خوارزمشاه است مطلع بوده و در این شعر به زیبایی و راز آلودی خبر از دیدار خود در یغما با وی و توصیف لباس تازه سلطان خوارزمشاه در قامت یک عرب اشاراتی دارد.
user_image
امید
۱۳۹۸/۰۶/۲۷ - ۲۳:۱۴:۲۱
سلاماین شعر سیر تکامل و تولد ها و مرگ های متعدد یک نفس رو بیان میکنه که مولانا صراحتا مطرح میکنه، این نیست تناسخ سخن وحدت محض است. لازم به ذکر قلزم زخار به معنای امواج دریاستبا تشکر از مدریت سایت
user_image
پروانه مهرسرشتان
۱۳۹۹/۱۰/۲۰ - ۱۵:۳۱:۳۱
درود. زخّار ، آشفته -پرجوش و خروش
user_image
Ziquan
۱۴۰۰/۰۶/۲۵ - ۱۴:۳۴:۴۶
بنظر می‌رسد که این شعر منسوب به مولاناست و از او نیست؛ زیرا لقب "رومی" بعدها به جناب مولانا منسوب شده و نه در زمان حیات وی. همچنین شعر همراستا با اندیشه‌های مولانا نیست و هم دایره لغات آن قرابتی با شعر مولانا ندارد.
user_image
عباس جنت
۱۴۰۱/۱۰/۰۳ - ۲۱:۰۹:۰۱
زنگار - (رنگ سبز)  پار-(پارسال)  یغما) - نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند( تناسخ - خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر قلزم- اقیانوس، بحر، دریا  زخار - پرآب؛ مواج   کآدم - که آن دم صلصل - چشمه آب خداوند به حضرت ابراهیم پیمان بست که هیچ وقت بشر را تنها نمیگذارد و هر دوره برای راهنمایی انسان پیغمبری  را میفرستد. و همه پیمبران در حقیقت یکی‌ هستند. در این غزل از آمدن این فرستادگان در دورهای مختلف میگوید. آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد امسال در این خرقه زنگار برآمد آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی آنست که امسال عرب وار برآمد آن کسی که پارسال با لباس سرخ آمد امسال با لباس سبز میاد آن کسی که آن سال از شهر یغما ترکستان آمد امسال بصورت عرب آمد این نیست تناسخ سخن وحدت محضست کز جوشش آن قلزم زخار برآمد این حلول روح در بدن دیگری نیست . این در حقیقت همان شخص است که از جوشش این اقیانوس پر آب آمده رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید وقتی‌ زمان سیاهی رسید سپیدی پنهان شد گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد از برج دگر آن مه انوار برآمد اگر خورشید غروب کرد خورشید نمیمیرد دوباره طلوع می‌کند خداوند در قرآن مجید به طلوع و غروب پیمبرانش قسم میخورد فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ ﴿۴۰﴾ سوره ۷۰: المعارج  
user_image
نادر..
۱۴۰۲/۰۳/۰۴ - ۰۷:۳۶:۵۹
یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست..
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۳/۰۴/۱۶ - ۱۶:۳۴:۵۲
 سلام   وقتی که چند بار غزل  وحاشیه جناب طهماسب زاده را مجددا خواندم وذکر وقایعی که در  حاشیه قبلی نوشتم ،دیدم این فرضیه با تقارن زمانی تاریخ زندگانی مولانا، امکان صحت آن وجود دارد  وغزل به نوعی، انگار به این مطلب اشاره میکنه واینکه شیخ نورالدین اسفراینی در بغداد بوده وشخصیت شمس در ابهامه و موارد دیگه     ولی چرا فقط در یکجا  اشاره شده و  رمز گونه  مولانای عزیز چه پرداختی   خدا بهتر میداند .
user_image
مهدی ایماشی
۱۴۰۳/۰۴/۱۸ - ۰۳:۳۱:۲۳
گفتار رها کن بنگر آینه عین کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد