مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۴

۱

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

۲

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد

تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

۳

بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی

ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما

۴

توی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی

بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

۵

ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر

دمی که تو نه‌ای حاضر گرفت آتش چنین بالا

۶

اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند

کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا

۷

عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو

به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما

۸

خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی

چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی

۹

هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد

بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا

۱۰

تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه

پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی

۱۱

زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق

به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا

۱۲

زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی

که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 79
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 64
مریم جوزی :
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
پری ساتکنی عندلیب :
فاطمه زندی :
نازنین بازیان :

نظرات

user_image
عشق تورج
۱۳۹۴/۰۱/۱۶ - ۰۴:۰۲:۵۴
این شعری ست که من با بیانی شیوا به تکرار از همسرم تورج شنیدم و ازش لذت بردم
user_image
فواد
۱۳۹۵/۰۴/۰۸ - ۲۰:۳۳:۱۸
دکتر سروش این غزل رو خیلی خوب دکلمه کردن ،،
user_image
آمیتریس
۱۳۹۵/۱۰/۱۷ - ۰۷:۵۶:۳۰
شهریاررومی خواننده عزیزمون این آهنگ را برای اولین بار در پاریس بسیار زیبااااااااا اجراکرده.من عاشق این شعرم.بسیار عاشقانه است
user_image
سام
۱۳۹۵/۱۰/۱۹ - ۰۲:۴۱:۲۱
گروه Circle band این آهنگ رو به زیبایی تمام اجرا کردن. اسم آهنگ Did you see
user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۷/۰۶ - ۱۶:۵۹:۳۸
عشق پیوندی موقتی نیست از آن جا که هر پیوندی می‌‌تواند موقتی باشد پس عشق اصلا پیوند نیستاین غزل گفتگویی است با شمس غایب برای بازگشایی رموز عشق، کاری که جلال دین وقت زیادی را صرف آن نموده و گنج‌های زیادی را گشوده و گوهر‌های گران بهائی به چنگ آورده استبرای پیوستن، در آغاز باید دست کم دو چیز باشد، ولی عشق انگار پیش از عاشق و معشوق پیدا می‌‌شود و مهار سرنوشت و آینده را در دست خود دارد و ازینرو همواره راز آمیز باقی‌ می‌‌ماندآنچه که همیشه راز آمیز است بسیار خبر‌ها و معنی‌‌های نو با خود دارد مانند بهار می‌‌ماند و گنجی که پایانی نداردتجربه آتشین جلال دین نشان می‌‌دهد که پایان عشق آتش است که خود آغازی دیگر است و هستی‌ نیز نتیجه عشق است و پایانی ندارد و عشق را پایانی نیست بلکه آتشی است که هر بار گلی رعنا و زیبا و تازه می‌‌دهداگر عشق را پایان و نیستی‌ می‌‌بود جهانی‌ نمی بود و اگر می‌‌بود جز رنج و جز شکنجه و بلا نمی بود اگر انسانی‌ به معنی‌ و مقام عشق پی‌ ببرد خود مقامی بالا چون سیمرغ پیدا می‌‌کند و در بالای هستی‌ و در آسمان جای میگیرد مهر و سیمرغ و زروان و اهورا نام‌های خدای ایرانیان است که شمس و عشق هم با جلال دین به آن افزوده می‌‌گرددو اینگونه انسان به سرنوشت خود که با دست عشق رقم خورده است آشنا می‌‌شود، آنگاه تنها خیال عشق می‌‌تواند هزار شعله بر افروزد و اصلا فرقی میان خیال و عشق نخواهد بود و این راز در این غزل گشوده می‌‌شود که خیال و عشق یکی هستند و این دل انسان است که این یگانگی را به هستی‌ در می‌‌آورد و عشق راز آمیز در هستی‌ را با خیال انسان آغشته و با معنی‌‌های نو هستی‌ را پر از زیبائی و بهشتی‌ می‌‌کند
user_image
..
۱۳۹۸/۰۹/۰۷ - ۱۴:۲۸:۴۴
جهان بی‌تو!؟زمان بی‌تو!؟نمی‌یابم به غیر تو....
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۹/۳۰ - ۰۰:۳۷:۵۲
بیت آخر به زیبایی به الهی بودن عشق خود به شمس اشاره دارد ... اینکه شمس یک انسان عادی نیست  نی شرقی و نه غربی و نی در جا  و این همان است که گفته ام ؛ گویی شمس برای مولانا فرد دیگری بوده و باز هم میگویم انسانی که همه آرزو دارند که ای کاش من هم روزی همچین فردی می‌دیدم و اگر آن روز رسید مگر میشود که از خود بی خود نشد ... شاید اکثر ما یک فرد را که یا پیشتر در روزگاران قدیم می‌زیسته یا کسی در خواب و رویا و خیال هامان و یا فردی در این عصر در گوشه ای از جهان و ... در کل یک فرد را در هر زمان برای خود یک فرد عالی تر از دیگران در نظر گرفته ایم و آروز میکنیم که او را ببینیم ...کسی که چون او کم امکان دارد که باز بیاید ... شمس برای مولانا خلاف دیگر انسان ها بود ؛ او از انسان ها ی پست خسته بود و در جستجوی فردی عالی تر و بالاتر و با خصلت‌های خدایی بود و در نهایت شمس را دید و زانو بر او زد و دل را گرو او گذاشت یا شاید هم دل را بی آنکه بداند به شمس یا به خدا معامله کرد ولی سر چه ؟ عشق قیمتی نخواهد داشت ؛عذابست این جهان بی تو مبادا یک زمان بی تو به جان تو که جان بی تو شکنجه ست و بلا بر ما ... شمس مهم نخواهد بود از چه زادگاهش بوده ، برای مولانا شمس یک انسان با تمام ویژگی های الهی بود ... انسانی آمده از فراسوی باورها  انسانی قدم نهاده از دنیا فرشتگان ...   (یا شاید هم رویا ؟!)
user_image
سفید
۱۴۰۲/۰۳/۰۶ - ۱۷:۲۵:۳۷
  عذاب است این جهان بی‌ تو مبادا یک زمان بی‌ تو به جان تو که جان بی‌ تو شکنجه‌ست و بلا بر ما.‌‌..  
user_image
ج اروجی
۱۴۰۳/۰۴/۲۶ - ۰۹:۵۹:۲۲
بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی: عاشق در فراق (دوری) همچون اسمی است که از معنی خالی است. یعنی عاشق در دوری از معشوق، بی‌محتوا و تهی از حقیقت است. همانطور که یک اسم بدون معنی بی‌ارزش و بی‌محتواست، عاشق نیز بدون معشوق بی‌ارزش و بی‌معنی می‌شود. ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما: اما معنی (مفهوم و حقیقت) مانند معشوقی است که از اسما (الفاظ و نام‌ها) بی‌نیاز و آزاد است. یعنی حقیقت و مفهوم مستقل از الفاظ و نام‌هاست و وابستگی به آنها ندارد. همانطور که معشوق به خودی خود کامل و بی‌نیاز از عاشق است، معنی نیز بی‌نیاز از اسماست. باشد که در جستجوی حقیقت در بند نام‌ها و صورت‌ها و رنگ‌ها نباشیم.