مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۴۱

۱

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد

کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد

۲

چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن

تا قصه خوبان که بنامند برافتاد

۳

بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید

بس باده کز آن نادره در چشم و سر افتاد

۴

مه با سپر و تیغ شبی حمله او دید

بفکند سپر را سبک و بر سپر افتاد

۵

ما بنده آن شب که به لشکرگه وصلش

در غارت شکر همه ما را حشر افتاد

۶

خونی بک هجران به هزیمت علم انداخت

بر لشکر هجران دل ما را ظفر افتاد

۷

گفتند ز شمس الحق تبریز چه دیدیت

گفتیم کز آن نور به ما این نظر افتاد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 415
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 261
عندلیب :

نظرات

user_image
عرفی
۱۳۹۴/۰۷/۲۴ - ۱۵:۴۷:۰۱
غزلی از حیث معنا، سهل و ممتنع.