
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۴۷
۱
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
۲
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
۳
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
وان گاه که داند که کجاهاش کشاند
۴
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از ملک الموت رهاند
۵
شه را تو شکاری شو کم گیر شکاری
کاشکار تو را باز اجل بازستاند
۶
خامش کن و بگزین تو یکی جای قراری
کان جا که گزینی ملک آن جات نشاند
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
arpej
همایون