مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۴۷

۱

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند

۲

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیلت بکند لیک خدایی بنداند

۳

گامی دو چنان آید کو راست نهادست

وان گاه که داند که کجاهاش کشاند

۴

استیزه مکن مملکت عشق طلب کن

کاین مملکتت از ملک الموت رهاند

۵

شه را تو شکاری شو کم گیر شکاری

کاشکار تو را باز اجل بازستاند

۶

خامش کن و بگزین تو یکی جای قراری

کان جا که گزینی ملک آن جات نشاند

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 419
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 264
عندلیب :

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۴/۲۴ - ۱۰:۰۹:۱۸
تدبیر به تقدیر خداوند به چه ماند؟!
user_image
arpej
۱۳۹۴/۰۴/۲۴ - ۱۰:۱۵:۲۱
1) در بیت اول به نظر حالت سوالی از نظر وزنی و معنائی صحیح تر می باشد "تدبیر به تقدیر خداوند به چه ماند؟" (استفهام انکاری)2) در بیت دوم ظاهرا اشتباه املائی وجود دارد" حیلت بکند لیک خدائی نتواند"3)در بیت پنجم برای وزن صحیح شعر می بایست "و" اضافه شود:"شه را تو شکاری شو و کم گیر شکاری"
user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۰۶ - ۱۲:۲۴:۴۰
از غزل‌های قابل توجه است چون نکته‌ای کلیدی دارد و آن قابلیت پیش بینی‌ انسان است که بسیار محدود است و در برابر جهان بسیار کوچک است و در مقایسه با ذات بی‌ قرار هستی‌ که همیشه نقش‌ها و بازی‌های نو می‌‌آورد چند گام بیشتر نیست. به خصوص که انسان خود را و نقش خود را با آنچه به دست اورده است بشناسددر حالیکه بهترین نقش انسان هماهنگی با هستی‌ است زیرا هماهنگی موجود در هستی‌ است که زیبا‌ترین نقش‌ها را می‌‌آفریند. آنچه انسان می‌‌سازد به زودی کهنه و خارج از رده می‌‌گردد هر چند که ارزش انسان نیز به همین ساخته‌های اوست که همراه افریدگاری هستی‌ ادامه می‌‌یابد