مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۵۰

۱

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

امسال در این خرقه زنگار برآمد

۲

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی

آنست که امسال عرب وار برآمد

۳

آن یار همانست اگر جامه دگر شد

آن جامه بدل کرد و دگربار برآمد

۴

آن باده همانست اگر شیشه بدل شد

بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد

۵

شب رفت حریفان صبوحی به کجایید

کان مشعله از روزن اسرار برآمد

۶

رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید

امروز در این لشکر جرار برآمد

۷

شمس الحق تبریز رسیدست بگویید

کز چرخ صفا آن مه انوار برآمد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 420
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 264
عندلیب :

نظرات

user_image
جان
۱۳۹۵/۰۵/۱۸ - ۱۷:۳۷:۰۰
این غزل دوبار تکرار شده غزل شمارهٔ 650 با این غزل شمارهٔ 639 در 3 بیت اختلاف دارند:ای قوم گمان برده که آن مشعله‌ها مردآن مشعله زین روزن اسرار برآمداین نیست تناسخ سخن وحدت محضستکز جوشش آن قلزم زخار برآمدیک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیستکدم ز تک صلصل فخار برآمداین احتمال وجود دارد که کسی عامدانه مفهوم را تغییر داده و 3 بیت کذایی مذکور را بدان گنجانده است به نظز این دعاگو اصل همین غزل میباشد. شعر موصوف از این جهت نفی نژاد پرستی است که ارزش انسان را در روح او میبیند همان که از دیده برون مینگرد. نه به جسم میرا و فانی که بسیاری آن را با خود اشتباه میگیزند. با همین مفهوم شمس عزیز از زبان خداوند میفرماید که ما باز سفید خود (حضرت محمد) را فرستادیم تا ناجی شما باشد. پس برای شمس و مولوی صورت فاقد ارزش بوده و درون را میدیدند و حال را فارغ از ملیت و نژاد و باور داشتند که یک روح مینواند در غالب ملیت ها و نژادهای مختلف بر زمین حاضر شود (تناسخ)و …