مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۶۷۹

۱

چو دیوم عاشق آن یک پری شد

ز دیو خویشتن یک سر بری شد

۲

چو ناگاهان بدیدش همچو برقی

برون پرید عقلش را سری شد

۳

در انگشت پری مُهر سلیمان

چو دید آن جان و دل در چاکری شد

۴

چو سر چاکری عشق دریافت

فراز هفت چرخ مهتری شد

۵

چو لب تر کرد او از جام عشقش

بدان خشکی لب او از تری شد

۶

چو شد او مشتری عشق جنی

کمینه بندگانش مشتری شد

۷

چو گاوی بود بی‌جان و زبان دیو

بداد جان و عشقش سامری شد

۸

همه جور و جفا و محنت عشق

بر او شیرین چو مهر مادری شد

۹

مگر درد فراق و جور هجران

که تاب آن نبودش زان بری شد

۱۰

ز دست هجر او تا پیش مخدوم

که شمس‌الدین است بهر داوری شد

۱۱

چو دیو آمد به پیشش خاک بوسید

از آتش با ملایک همپری شد

۱۲

از آن مستی به تبریز است گردان

که از جانش هوای کافری شد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 435
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 274
عندلیب :

نظرات

user_image
رضا
۱۳۹۶/۰۷/۱۱ - ۰۵:۴۱:۳۲
بداد او جان و عشقش سامری شد
user_image
همایون
۱۴۰۱/۰۶/۰۲ - ۰۲:۴۴:۰۴
فلسفه میخواهد با تفکر انسان واپسین را به ابرانسان برساند و راه های گوناگون را تجربه کرده است که نتیجه آن کوچک شدن و بی ارزش شدن انسان است که امروز مشاهده می‌کنیم که روز بروز هم پایین تر می‌رود  در عرفان ایرانی عشق جای تفکر را می‌گیرد و تفکر را برای کارهای کوچکتر وامیگذارد و برای والایی انسان از دادِ عشق و چاکری عشق و مهر عشق و سرّ عشق و برق عشق و آتش عشق بهره می گیرد  این غزل زیبای جلال دین رموز عاشقی را بسیار شفاف و ‌رسا بیان می کند که چگونه دیو انسان و گاو انسان به پری و  مهتری در می آید به دادِ جان و عشقش سامری شد و جادوگری عشق را می آموزد