
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۸۶
۱
ای مطرب جان چو دف به دست آمد
این پرده بزن که یار مست آمد
۲
چون چهره نمود آن بت زیبا
ماه از سوی چرخ بت پرست آمد
۳
ذرات جهان به عشق آن خورشید
رقصان ز عدم به سوی هست آمد
۴
غمگین ز چیی مگر تو را غولی
از راه ببرد و همنشست آمد
۵
زان غول ببر بگیر سغراقی
کان بر کف عشق از الست آمد
۶
این پرده بزن که مشتری از چرخ
از بهر شکستگان به پست آمد
۷
در حلقه این شکستگان گردید
کان دولت و بخت در شکست آمد
۸
این عشرت و عیش چون نماز آمد
وین دردی درد آبدست آمد
۹
خامش کن و در خمش تماشا کن
بلبل از گفت پای بست آمد
تصاویر و صوت


نظرات
ساعد هاشمی