
مولانا
غزل شمارهٔ ۶۹۵
۱
این قافله بار ما ندارد
از آتشِ یارِ ما ندارد
۲
هرچند درختهای سبزند
بویی ز بهار ما ندارد
۳
جان تو چو گلشن است لیکن
دلخسته به خار ما ندارد
۴
بحریست دل تو در حقایق
کاو جوش کنار ما ندارد
۵
هر چند که کوه برقرار است
والله که قرار ما ندارد
۶
جانی که به هر صبوح مست است
بویی ز خمار ما ندارد
۷
آن مطرب آسمان که زهره است
هم طاقت کار ما ندارد
۸
از شیر خدای پرس ما را
هر شیر قفار ما ندارد
۹
منمای تو نقد شمس تبریز
آن را که عیار ما ندارد
تصاویر و صوت


نظرات
فرزانه
پاسخ بدید
عبدالله
وحید
Lira R