مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۷۰۹

۱

جان از سفر دراز آمد

بر خاک در تو بازآمد

۲

در نقد وجود هر چه زر بود

از گنج عدم به گاز آمد

۳

بی مهر تو هر که آسمان رفت

درهای فلک فرازآمد

۴

بی آبی خویش جمله دیدند

هرک از تو نه سرفراز آمد

۵

جان رفت که بی‌تو کار سازد

سوزید و نه کارساز آمد

۶

اندر سفرش بشد حقیقت

کو بی‌تو همه مجاز آمد

۷

از گرد ره آمدست امروز

رحم آر که پرنیاز آمد

۸

سر را ز دریچه‌ای برون کن

تا بیند کان طراز آمد

۹

تا نعره عاشقان برآید

کان قبله هر نماز آمد

۱۰

از پیش تو رفت باز جانم

طبل تو شنید و بازآمد

۱۱

ای اهل رباط وارهیدیت

کز خط خوشش جواز آمد

۱۲

آن چنگ طرب که بی‌نوا بود

رقصی که کنون به ساز آمد

۱۳

از سلسله نیاز رستید

کان بند هزار ناز آمد

۱۴

ترک خر کالبد بگویید

کان شاه براق تاز آمد

۱۵

نور رخ شمس حق تبریز

عالم بگرفت و راز آمد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 452
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 286
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۹/۰۹ - ۱۷:۴۰:۴۸
این غزل نکات برجسته‌ای دارد، که نشانگر عرفان ویژه‌ای است که جلال دین با حضور شمس بدان رسیده است جلال دین پیش از شمس با عرفان سنتی مشغول بوده است و خیلی‌ مانند دیگر عرفا به آن می‌‌نازیده است اما پس از همنشینی با شمس پی‌ برده است که آن همه کوشش ارزشی نداشته و دست آوردی ببار نیاورده است عرفان حقیقی‌ آن است که دو انسان با کوشش خود و بطور زنده و عینی به آن برسند یعنی‌ بجای عشق به خدا عشق به انسان پیدا شود تا راه آسمان‌ها یعنی‌ راز‌ها گشوده شود در چنین فضائی است که انسان طرب و رخس حقیقی‌ را تجربه می‌‌کند انسان با تجربه انسان و پی‌ بردن به توانائی او در گشودن راز‌ها و یافتن معنی‌‌های نو است که به مقصود خود در عالم میرسد و این کار نیز توسط خود انسان صورت می‌‌گیرد نه هیچ پدیده دیگر، عشق را باید در انسان جستجو کرد نه در آسمان
user_image
سپهر
۱۴۰۰/۰۱/۲۹ - ۱۸:۳۴:۴۹
عشق رو باید در انسان جستجو کرد ولی نه در جنس مخالف عشق رو با هوا و هوس نباید اشتباه بگیرید