
مولانا
غزل شمارهٔ ۷۲۱
۱
هر سینه که سیمبر ندارد
شخصی باشد که سر ندارد
۲
وان کس که ز دام عشق دورست
مرغی باشد که پر ندارد
۳
او را چه خبر بود ز عالم
کز باخبران خبر ندارد
۴
او صید شود به تیر غمزه
کز عشق سر سپر ندارد
۵
آن را که دلیر نیست در راه
خود پنداری جگر ندارد
۶
در راه فکندهاست دری
جز او که فکند برندارد
۷
آن کس که نگشت گرد آن در
بس بیگهرست و فر ندارد
۸
وقت سحرست هین بخسبید
زیرا شب ما سحر ندارد
تصاویر و صوت


نظرات