مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۷۳

۱

آمد بت میخانه تا خانه برد ما را

بنمود بهار نو تا تازه کند ما را

۲

بگشاد نشان خود بربست میان خود

پر کرد کمان خود تا راه زند ما را

۳

صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد

صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را

۴

رو سایه سَروَش شو پیش و پس او می‌دو

گرچه چو درخت نو از بن بکند ما را

۵

گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا

کاول بُکشد ما را و آخر بِکشد ما را

۶

چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان

بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را

۷

بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد

آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را

۸

آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد

وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را

۹

می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید

وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را

۱۰

شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد

تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 83
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 67
عندلیب :
نازنین بازیان :
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
بابک بامداد مهر
۱۳۹۵/۰۲/۱۰ - ۱۱:۳۷:۴۳
سلام.عظمت شمس برای مولانا چه لطیف تصویرشده،آنجاکه می فرماید:بازآمدوبازآمد،آن عمردرازآمد....آن جان جهان آمد،آن گنج نهان آمد..
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۲۳:۲۱
خورشید به هر برجی مسعود و بهی باشداما کر و فر خود در برج حمل داردحمل برج خورشید و همان فروردین است و چیرگی گرما و روشنی بر سرما و تاریکی
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۲۵:۴۵
چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمدببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی راهمان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آردببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی رادرختان بین درختان بین همه صایم همه قایمقبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی راز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش راببین باری ببین باری تجلی صفاتی راگلستان را گلستان را خماری بد ز جور دیفرستاد او فرستاد او شرابات نباتی رابشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانیکه حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی راشقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نیتو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی راشکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمدکه بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی رازبان صدق و برق رو برات مؤمنان آمدکه جانم واصل وصلست و هشته بی‌ثباتی را
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۲۷:۴۳
آمد خورشید ما باز به برج حملمعطی صاحب عمل سیم شماران رسیدطالب و مطلوب را عاشق و معشوق راهمچو گل خوش کنار وقت کناران رسید
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۳۰:۱۲
خورشید وصال تو روزی به جمل آیددر چرخ دلم یابد برج حملی دیگر
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۳۳:۳۷
شکر که خورشید عشق رفت به برج حملدر دل و جان‌ها فکند پرورش نور خویششکر که موسی برست از همه فرعونیانباز به میقات وصل آمد بر طور خویش
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۳۴:۵۸
خورشید ما مقیم حمل در بهار جانفارغ ز بهمنست و ز کانون زهی مساغ
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۳۶:۱۳
آفتابا تو در حمل جانیاز تو سرسبز خاک و خندان باغ
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۳۷:۱۷
این بوالعجب کاندر خزان شد آفتاب اندر حملخونم به جوش آمد کند در جوی تن رقص الجمل
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۳۸:۳۶
علم ما داده او و ره ما جاده اوگرمی ما دم گرمش نه ز خورشید حمل
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۳۹:۵۰
خورشید حمل کی بود ای گرمی تو بی‌حدای محو شده در تو هم گرمم و هم سردم
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۲:۲۳
چو آفتاب سعادت رسید سوی حملدو صد تموز بجوشید از دی سردم
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۳:۲۱
ای عشق تو در جان من چون آفتاب اندر حملوی صورتت در چشم من همچون عقیق اندر یمن
user_image
بی سواد
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۳:۲۲
به قرار آن جان جهان و گنج نهان نتوانسته بوده است طرف را نیک بپزد.نک خوش خوش می آید در برج حمل تا صد نکته در اندازد، دام و دغل سازد و سر انجام بر شجر فطرت پخت و پز را به انجام برساند.
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۴:۳۰
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حملنی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشانگلزار را پرخنده کن وان مردگان را زنده کنمر حشر را تابنده کن هین العیان هین العیاناز حبس رسته دانه‌ها ما هم ز کنج خانه‌هاآورده باغ از غیب‌ها صد ارمغان صد ارمغان
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۵:۲۶
گر تو ز خورشید حمل سر کشیبفسری و برف زمستان شوی
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۶:۰۳
چو حمل صورت گیرد ز شمس تبریزیچو دل شوی تو و چون دل به سوی غیب پری
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۷:۰۵
به حمل رسید آخر به سعادت آفتابتکه جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۷:۲۹
کی بود آفتاب تو در دل چون حمل رسدتا تو چو آب زندگی بر گل و بر سمن رسی
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۴۷:۵۹
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشتههر عضو من از ذوقت خم عسلی گشتهخورشید حمل رویت دریای عسل خویتهر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشتهاین دل ز هوای تو دل را به هوا دادهوین جان ز لقای تو برج حملی گشته
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۵۰:۲۳
چون عقل کل صاحب عمل جوشان چو دریای عسلچون آفتاب اندر حمل چون مه به برج سنبله
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۵۲:۱۴
دگربار آفتاب اندر حمل شدبخندانید عالم را چو گلشن
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۵۴:۲۶
آفتابی کو مجرد آمد از برج حملآفتابی بی‌نظیر بی‌قرین خوش قران
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۵۴:۵۵
ای آفتابی در حمل باغ از تو پوشیده حللبی تو بماند از عمل در زخم سرما نی مکن
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۵۵:۴۵
ای تافته در جان من چون آفتاب اندر حملوی من ز تاب روی تو همچون عقیق اندر یمن
user_image
بهروز
۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۱۹:۵۶:۲۹
ای آفتاب خوش عمل بازآ سوی برج حملنی یخ گذار و نی وحل عنبرفشان عنبرفشانای آفتاب
user_image
رضا
۱۳۹۵/۱۱/۰۴ - ۰۷:۰۹:۵۳
خوش خوش در مصرع آخر به معنای به تدریج است.