
مولانا
غزل شمارهٔ ۷۳۹
۱
قند بگشا ای صنم تا عیش را شیرین کند
هین که آمد دود غم تا خلق را غمگین کند
۲
ای تو رنگ عافیت زیرا که ماه از خاصیت
سنگها را لعل سازد میوه را رنگین کند
۳
پرده بردار ای قمر پنهان مکن تنگ شکر
تا بر سیمین تو احوال ما زرین کند
۴
عشق تو حیران کند دیدار تو خندان کند
زانک دریا آن کند زیرا که گوهر این کند
۵
از میان دل صبوحی کآفتابت تیغ زد
گردن جان را بزن گر چرخ را تمکین کند
۶
چشم تو در چشمها ریزد شرابی کز صفا
زان سوی هفتاد پرده دیده را ره بین کند
۷
گر شبی خلوت کنی گویم من اندر گوش تو
لطفهایی را که با ما شه صلاح الدین کند
تصاویر و صوت


نظرات
همایون