مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۷۴۲

۱

عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند

چونک رد خلق کردش عشق رو با او کند

۲

کنک شاید خلق را آن کس نشاید عشق را

زانک جان روسپی باشد که او صد شو کند

۳

چون نشاید دیگران را تا همه ردش کنند

شاه عشقش بعد از آن با خویش همزانو کند

۴

زانک خلقش چون براند خو ز خلقان واکند

باطن و ظاهر همه با عشق خوش خو خو کند

۵

جان قبول خلق یابد خاطرش آن جا کشد

دل به مهر هر کسی دزدیده رو هر سو کند

۶

چون ببیند عشق گوید زلف من سایه فکند

وانگهی عاشق در این دم مشک و عنبر بو کند

۷

مشک و عنبر را کنم من خصم آن مغز و دماغ

تا که عاشق از ضرورت ترک این هر دو کند

۸

گرچه هم بر یاد ما بو کرد عاشق مشک را

نوطلب باشد که همچون طفلکان کوکو کند

۹

چونک از طفلی برون شد چشم دانش برگشاد

بر لب جو کی دوادو بر نشان جو کند

۱۰

عاشق نوکار باشی تلخ گیر و تلخ نوش

تا تو را شیرین ز شهد خسروی دارو کند

۱۱

تا بود کز شمس تبریزی بیابی مستیی

از ورای هر دو عالم کان تو را بی‌تو کند

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 472
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 298
عندلیب :

نظرات