مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۷۴۵

۱

آمدم تا رو نهم بر خاک پای یار خود

آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود

۲

آمدم کز سر بگیرم خدمت گلزار او

آمدم کآتش بیارم درزنم در خار خود

۳

آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت

نیک خود را بد شمارم از پی دلدار خود

۴

آمدم با چشم گریان تا ببیند چشم من

چشمه‌های سلسبیل از مهر آن عیار خود

۵

خیز ای عشق مجرد مهر را از سر بگیر

مردم و خالی شدم ز اقرار و از انکار خود

۶

زانک بی‌صاف تو نتوان صاف گشتن در وجود

بی تو نتوان رست هرگز از غم و تیمار خود

۷

من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون

گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود

۸

درنگر در حال خاموشی به رویم نیک نیک

تا ببینی بر رخ من صد هزار آثار خود

۹

این غزل کوتاه کردم باقی این در دل است

گویم ار مستم کنی از نرگس خمار خود

۱۰

ای خموش از گفت خویش و ای جدا از جفت خویش

چون چنین حیران شدی از عقل زیرکسار خود

۱۱

ای خمش چونی از این اندیشه‌های آتشین

می‌رسد اندیشه‌ها با لشکر جرار خود

۱۲

وقت تنهایی خمش باشند و با مردم بگفت

کس نگوید راز دل را با در و دیوار خود

۱۳

تو مگر مردم نمی‌یابی که خامش کرده‌ای

هیچ کس را می‌نبینی محرم گفتار خود

۱۴

تو مگر از عالم پاکی نیامیزی به طبع

با سگان طبع کآلودند از مردار خود

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 473
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 299
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۰۶ - ۱۳:۱۸:۳۸
غزلی نمایانگر عنصر صداقت در جلال دین که لازمه رشد و تعالی انسان است و اینکه چند باری میان او و شمس جدایی‌های کوتاهی ناشی‌ از اختلافات نظری و یا رفتاری و یا دخالت‌های دیگران روی می‌‌داده است هم نشینی و داشتن یار اساس عرفان جلال دین شده است و او این را تا پایان عمر نگاه و پاس می‌‌داشته است و اینکه انسان بدون یار، خار است و با یار گلزار. انسان با یار می‌‌تواند به صافی برسد و خود را صاف کند آن هم یاری چون شمس که توانائی او در یافتن نا صافی‌ها سر آمد دوران‌ها بوده است و به سختی با کسی‌ هم سخن می‌‌شده است بر عکس مردم که هر که را می‌‌بینند به حرافی می‌‌پردازند تا خود را شهره عام و خاص سازد شاید در هیچ غزلی این اندازه واژه خاموش بکار برده نشده باشد که خود می‌‌رساند که خاموشی مکمل هم نشینی است وگر نه ما می‌‌توانیم با دیگران باشیم ولی همواره از خود بگوییم و از باور‌های خود دفاع کنیم بی‌ آنکه مشتاق شنیدن باشیم و از تشنگی دل با خبر شویم و توجهی با آن داشته باشیم و فقط در سر خود زندگی‌ کنیم
user_image
پژو رمضانی
۱۳۹۹/۰۴/۲۹ - ۰۶:۲۶:۲۲
سینه مالامال درد‌است ای دریغا مرهمیدل ز تنهایی بجان آمد خدا را همدمی......ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییدل بی تو بجان آمد وقت است که‌باز آییای دل شب هجران شد، بوی خوش وصل آمدشادیت مبارک باد ای عاشق شیداییداد از عم تنهایی....
user_image
هادی رنجبران
۱۴۰۰/۰۹/۲۶ - ۰۵:۰۶:۲۶
#خاک پای کسی بودن: کنایه از تواضع بی¬حد کردن نسبت به او. #5. مجرّد: عاری از قید و شرط و پاک از عوارض؛ مجرّد کسی است که خود را از تمام علائق مادّی دور نگهدارد. #