
مولانا
غزل شمارهٔ ۷۴۹
۱
مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد
۲
دی دل من میجهید و هر دو چشمم میپرید
گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد
۳
بامدادان اندر این اندیشه بودم ناگهان
عشق تو در صورت مه پیشم آمد شاد شاد
۴
من که باشم باد و خاک و آب و آتش مست اوست
آتش او تا چه آرد بر من و بر خاک و باد
۵
عشق از او آبستنست و این چهار از عشق او
این جهان زین چار زاد و این چهار از عشق زاد
تصاویر و صوت


نظرات