
مولانا
غزل شمارهٔ ۷۵۶
۱
علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود
گر زمستان بد بود اندر بهاران صد شود
۲
بر بهار جان فزا زنهار تو جرمی منه
علت ناصور تو گر زانک گرگ و دد شود
۳
هر درخت و باغ را داده بهاران بخششی
هر درخت تلخ و شیرین آنچ میارزد شود
۴
ای برادر از رهی این یک سخن را گوش دار
هر نباتی این نیرزد آنک چون سر زد شود
۵
از هزاران آب شهوت ناگهان آبی بود
کز خمیرش صورت حسن و جمال و خد شود
۶
وانگه آن حسن و جمالان خرج گردد صد هزار
تا یکی را خود از آنها دولتی باشد شود
۷
نیکبختان در جهان بسیار آیند و روند
لیک بر درگاه شمس الدین نباید رد شود
۸
هر که او یک سجده کردش گرچه کردش از نفاق
در دو عالم عاقبت او خاصه ایزد شود
۹
از جفاها یاد ماور ای حریف باوفا
زانک یاد آن جفاها در ره تو سد شود
تصاویر و صوت


نظرات
محسن شفیعی