مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۷۶۱

۱

چو سحرگاه ز گلشن مه عیار برآمد

چه بسی نعره مستان که ز گلزار برآمد

۲

ز رخ ماه خصالش ز لطیفی وصالش

همه را بخت فزون شد همه را کار برآمد

۳

ز دو صد روضه رضوان ز دو صد چشمه حیوان

دو هزاران گل خندان ز دل خار برآمد

۴

غم چون دزد که در دل همه شب دارد منزل

به کف شحنه وصلش به سر دار برآمد

۵

ز پس ظلم رسیده همه امید بریده

مثل دولت تابان دل بیدار برآمد

۶

تن و جان از پس پیری ز وصالش چه جوان شد

همه را بعد کسادی چه خریدار برآمد

۷

چو صلاح دل و دین را همه دیدیت بگویید

که چه خورشید عجایب که ز اسرار برآمد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 481
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 304
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
عندلیب :

نظرات

user_image
سید میثم تمار
۱۳۹۷/۰۱/۲۱ - ۰۰:۲۷:۳۷
با سلام خدمت شما عزیزان بیت ذیل فکر کنم بهتر باشه اینطور نوشته بشود. چو صلاح دل و دین را همه دیدید بگویید