
مولانا
غزل شمارهٔ ۷۶۵
۱
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
۲
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
۳
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
۴
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند
۵
چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
۶
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
۷
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
۸
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
۹
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
تصاویر و صوت


نظرات
far rokh
far rokh
محمد
سما
رضا تنها
Amir Sepasi
مهدی جمشیدی
عباس
محمد محبوب
کعبه
هاتف
امیر
مدیح
فرهود
سید میثم تمار
۷
۷
۷
حسین
آزاده
آزاده
مهدی قناعت پیشه
مهدی قناعت پیشه
آسمانی
مهدی قناعت پیشه
مهدی قناعت پیشه
محمد عسگری - وفا -
HS
حسن ناظم
م. پ
پژمان
مجتبی
سامی
Ali
پریسا
پریسا
رضا
کلهر
کلهر
شمس
امیدوار .
آمنه عالیپور
سفید
سفید
سید احمد مبلّغ
Aboteen
فاطمه احمدی
آتبین حسن نیا
احسان رحیمی
zahra khoshkerdar