
مولانا
غزل شمارهٔ ۷۸۷
۱
آنچ روی تو کند نور رخ خور نکند
و آنچ عشق تو کند شورش محشر نکند
۲
هر کی بیند رخ تو جانب گلشن نرود
هر کی داند لب تو قصه ساغر نکند
۳
چون رسد طره تو مشک دگر دم نزند
چون رسد پرتو تو عقل دگر سر نکند
۴
مالک الملک چنان سنجق عشاق فراشت
که کسی را هوس ملکت سنجر نکند
۵
تاب آن حسن که در هفت فلک گنجا نیست
جز که آهنگ دل خسته لاغر نکند
۶
دل ویران که در و گنج هوای ابدیست
رخ عاشق ز چه رو همچو رخ زر نکند
۷
من ندانم تو بگو آه چه باشد آن چیز
که دلارام به یک غمزه میسر نکند
۸
توبه کردم که نگویم من از آن توبه شکن
هر کی بیند شکنش توبه دیگر نکند
۹
یا رب ار صبر نیابد ز تو دل ز آتش عشق
تا ابد قصه کند قصه مکرر نکند
۱۰
گرچه با خاک برابر کند او قالب ما
خاک ما را به دو صد روح برابر نکند
تصاویر و صوت


نظرات
قیدی