
مولانا
غزل شمارهٔ ۷۹۶
۱
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
۲
سیه آن روز که بینور جمالت گذرد
هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد
۳
وای آن دل که ز عشق تو در آتش نرود
همچو زر خرج شود هیچ به کانی نرسد
۴
سخن عشق چو بیدرد بود بر ندهد
جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد
۵
مریم دل نشود حامل انوار مسیح
تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد
۶
حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد
۷
غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست
از غم آنک ورا تره به نانی نرسد
۸
این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد
۹
هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد
آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد
۱۰
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
تصاویر و صوت


نظرات
محمد آصف مهری
ناشناس
جواد صدیقی
احمد
احمد امین
شهلا
اتل