مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۷۹۶

۱

وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد

مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد

۲

سیه آن روز که بی‌نور جمالت گذرد

هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد

۳

وای آن دل که ز عشق تو در آتش نرود

همچو زر خرج شود هیچ به کانی نرسد

۴

سخن عشق چو بی‌درد بود بر ندهد

جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد

۵

مریم دل نشود حامل انوار مسیح

تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد

۶

حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز

از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد

۷

غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست

از غم آنک ورا تره به نانی نرسد

۸

این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی

پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد

۹

هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد

آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد

۱۰

تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد

تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 499
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 316

نظرات

user_image
محمد آصف مهری
۱۳۸۷/۰۱/۱۹ - ۰۱:۳۰:۴۲
با این شعری از خداونگار بلخ به یاد زنده یاد نصرت پارسا هنرمند خوش آواز افغان افتادم که به چه زیبایی روی این شعر آهنگی ساخته بود! افسوس که آن جوان در شب سالگرد تجلیل از مقام شامخ مادر در ایالت وان کوور کانادا توسط یک مشت اوباش و بی وطن به قتل رسید.
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۶/۱۴ - ۱۰:۴۵:۲۵
به نظرمن در بیت حس چو بیدار بود یعنی تا زمانی که انسان ازین دنیا دل نکند به آن دنیا حقیقی نمیرسد.
user_image
جواد صدیقی
۱۳۹۳/۰۶/۱۴ - ۱۰:۵۰:۴۶
حس چو بیدار بود دراین بیت معنا اینست یعنی تا د
user_image
احمد
۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۰۴:۲۰:۲۳
أین زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
user_image
احمد امین
۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۰۴:۲۳:۱۲
تفسیر أین شعر زیبا چیست ؟
user_image
شهلا
۱۳۹۷/۰۴/۱۰ - ۱۴:۲۴:۴۰
حضرت مولانا از خداوند صحبت می فرمایند و از غبن و دریغی که اشتغال به جهان مادی و غفلت از شناخت او ببار می آورد
user_image
اتل
۱۳۹۹/۰۶/۲۴ - ۲۲:۲۸:۱۵
تیره صبح که مرا از تو سلام نرسد تلخ روز که ز شهد تو بیان نرسد