مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۸۰۶

۱

یا رب این بوی خوش از روضه جان می‌آید

یا نسیمیست کز آن سوی جهان می‌آید

۲

یا رب این آب حیات از چه وطن می‌جوشد

یا رب این نور صفات از چه مکان می‌آید

۳

عجب این غلغله از جوق ملک می‌خیزد

عجب این قهقهه از حور جنان می‌آید

۴

چه سماعست که جان رقص کنان می‌گردد

چه صفیرست که دل بال زنان می‌آید

۵

چه عروسیست چه کابین که فلک چون تتقیست

ماه با این طبق زر به نشان می‌آید

۶

چه شکارست که این تیر قضا پرانست

ور چنین نیست چرا بانگ کمان می‌آید

۷

مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست

کانک از دست بشد دست زنان می‌آید

۸

از حصار فلکی بانگ امان می‌خیزد

وز سوی بحر چنین موج گمان می‌آید

۹

چشم اقبال به اقبال شما مخمورست

این دلیلست که از عین عیان می‌آید

۱۰

برهیدیت از این عالم قحطی که در او

از برای دو سه نان زخم سنان می‌آید

۱۱

خوشتر از جان چه بود جان برود باک مدار

غم رفتن چه خوری چون به از آن می‌آید

۱۲

هر کسی در عجبی و عجب من اینست

کو نگنجد به میان چون به میان می‌آید

۱۳

بس کنم گرچه که رمزست بیانش نکنم

خود بیان را چه کنیم جان بیان می‌آید

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 505
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 319
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
شهلا ص
۱۳۹۸/۱۰/۲۷ - ۰۶:۳۹:۵۵
عظمت شعر انسان را میخکوب می کند. به چه عوالمی رسیده اند. خوشا بحالشان...
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۹/۰۳/۱۹ - ۰۲:۲۴:۵۹
هر کسی در عجبی و عجب من اینستکو نگنجد به میان چون به میان می‌آیدخداوند از جنس بینهایت میباشد و انسان و جان جسمانی او از جنس محدودیت و مولانا پس از شرح تولد انسان ، از اینکه بینهایتی چون حق تعالی در محدودیت انسان جای میگیرد در عجب میباشد . عطار نیز ابیات بسیار زیبایی در این باره دارد:جزو کل شد چون فرو شد جان به جسمکس نسازد زین عجایب‌تر طلسمجان بلندی داشت تن پستی خاکمجتمع شد خاک پست و جان پاکچون بلند و پست با هم یار شدآدمی اعجوبهٔ اسرار شدو بنظر میرسد همین اعجوبه اسرار شیطان را که از مقربین درگاه حضرت حق بود به اشتباه انداخت تا از سجده بر وی سر باز زند و از رانده شدگان شود .