
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۰۷
۱
لحظهای قصه کنان قصه تبریز کنید
لحظهای قصه آن غمزه خون ریز کنید
۲
در فراق لب چون شکر او تلخ شدیم
زان شکرهای خدایانه شکرریز کنید
۳
هندوی شب سر زلفین ببرد ز طمع
زلف او گر بفشانید عبربیز کنید
۴
بس زبان کز صفت آن لب او کند شود
چون سنان نظر از دولت او تیز کنید
۵
ای بسا شب که ز نور مه او روز شود
گرچه مه در طلبش شیوه شبخیز کنید
۶
وقت شمشیر بود واسطهها برگیرید
صرف آرید نخواهیم که آمیز کنید
۷
شمس تبریز که خورشید یکی ذره اوست
ذره را شمس مگوییدش و پرهیز کنید
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..